غروبی دلگیر و خنک. نسیم از میانبرگ های درخت می گذرد. به گیره موهایت که بر سرت هست غبطه می خورم. به دستانت که آرام لیوان را بر می دارد و به لبانت نزدیک می کند غبطه می خورم. به انگشتانی که برای لمس دکمه های پیراهنت حرکت می کنند غبطه می خورم. به ریمل هایی که جزئی از صورتت شده اند غبطه می خورم. به ماتیک هایی که لبانت را چون خون سرخی در بر گرفته اند غبطه می خورم. به جوهری که بر روی تنت جاودانه شده غبطه می خورم. به تو، به تن تو غبطه می خورم...