بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

بین زندگی و مرگ فقط بی حوصلگی ست...

احساس می کنم کم آورده ام و به دستان شیطان بوسه زده ام. از این که طنابش را بر گردنم افکنده، نه احساس خفگی می کنم و نه شرم. حالا دیگر نه جهنمی که جهنم شده ام. فرقی نمی کند تقاص و تاوان هفتاد یا هشتاد یا بیست سال گناه، تا ابد سوختن باشد. ما ابدی خواهیم بود، حتی اگر بسوزیم، حتی اگر جهنمی باشیم...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۷ ۱ نظر
آ و ب

حتی از بوسه خسته ام...

ای رخوتِ پس از هم آغوشی، در میانِ تختِ خالی از روحِ عصر...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۴ ۰ نظر
آ و ب

می خندید این جور مواقع...

اشک های مادرت سُر خورده رو تک به تک نخ های این شال عزیزم...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر
آ و ب

متاسفم از مرگی که دارد...

bir ihtimal daha var. oda olmek mi dersin..

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۱ ۰ نظر
آ و ب

که فاصله سخت جان است...

و عشق آن سوتر از ابدیت، با گلی سرخ بر سینه منتظر ما بود. در همان جایی که نمی توانیم برویم. در همان جایی که نمی توانیم برسیم...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۰ ۰ نظر
آ و ب

دنیا جای تلخندهاست...

گفت یه سوال بپرسم ازت. گفتم تو دوتا بپرس اصلا. پرسید تو که از لحاظ مادر و اینا مشکلی نداشتی؟ داشتی؟ پس چرا از دخترایی خوشت میاد که ازت بزرگترن؟ صدای فندک. صدای استارت. صدای بارون. یه مه. یه مه عظیم روبرومون. می شکافیم و می ریم جلو. هنوز خیلی مونده بهش برسیم. چه اون مه. چه درون خودمون...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر
آ و ب

آه ابو اسحاق...

حالا کوچه ها بن بست
حالا راه ها ختم به جهنم
و حالا در میان خارهای گل سرخ، بوی تبخ سیگار... و تو... در دورها، بسیار دورها، برای کسی که توسط شعله ها محاصره شده، دست تکان می دهی...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۴ ۰ نظر
آ و ب

سوزان..

شلاق انتباه...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر
آ و ب

با لبخند به انتظار عزرائیل؟...

و هنوز هم مرگ تنها افسونگری ست که می تواند آدمی را مبهوت خویش کند. شاید چون نمی داند کی، چرا و چگونه به سراغش می آید...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۲ ۰ نظر
آ و ب

آه ای شکسته ی بی خون من...

آدما از یه جایی به بعد یاد می گیرن که دیگه نیفتن دنبال پانسمان و التیام. دیگه سر کردن و زندگی کردن با زخماشون رو یاد می گیرن...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۱ ۱ نظر
آ و ب