به سانِ عاشقانِ نخستین افتاده به زانوهایت که نرو...
زخم عمیقی را که سال های سال فراموش کرده ای با یک کلمه، یک حرف، یک اسم دوباره به یاد آوردن...
باید دوباره سرمو بذارم رو شونت و ذکر "تو خاکمی، واسه تو دائم الوضوام، تو نمازمی" بگیری. باید چشمام رو ببندم. باید وارد همون تونل لعنتی بشیم دوباره. باید دوباره نگرانی رو دور کنی. باید دوباره مأمن بشی. باید دوباره تکیه بدم بهت....
حرف زدن از لبان تو برای پرستوهایی که آشیانشان خراب شده و خبر ندارند عمیقا چیز مزخرفی ست...
عصبانی بود. از جنس تلاش برای به یادآوردن لبخندی که معشوقش هیچ وقت به او لطف نکرده بود...
همه یه آستانه ی تحمل و حد انتظار دارن. اونو که رد کردن، بی خیال کسی که ترکشان کرده، آسوده از فکر کسی که منتظرش بوده اند یک سرپناه برای موندن و یه جا برای رفتن پیدا می کنن...