دلم چیزای به غایت ساده ای رو می خواست. یه لیوان کنیاک. یه نخ سیگار. یه آهنگ از جم آدریان. یه دونه کاکتوس. اون یکی؟ چی بود؟ لبخند. لبخند تو رو. یه لبخند واسه این که بفهمم زندگی هست، وجود داره. جریان داره. واسه این که بدونم هنوز نمردم. واسه فهمیدن این که هنوز قلبم می زنه. واسه این که بتونم زندگی رو لمس کنم، نیاز به لبخند داشتم. می تونستم با لبخندت یه زندگیم ادامه بدم. آه نکشم. گریه نکنم. از این فلاکت، از این مصیبت رها شم. دلم برای لبخندهای کوتاهت، برای دمپایی های خرگوشی ات، برای ریمل چشمانت، برای جنگ و در گیری ات با آدم ها، برای طغیانت علیه دنیا، برای گریه ات در سینما، برای پیراهن راه راه آبی مردانه ات، برای نگاه های کافر گونه ات، برای هرم نفست، دلم حتی برای سیگارهای ماتیکی هم تنگ شده ...