بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

شما همه تون کسکشید...

همه تون مثل هم هستید. یه مشت عقده ایِ فرتوت که بعد تموم شدن کارتون رو تخت، دنبال مادر هستید. فرقی هم نمی کنه بیست سالتون باشه یا چهل. فقط دنبال یکی هستید که سرتون رو بذارید رو پاهاش، چشاتون رو ببندین و مزه ی کاری که کردین رو زیر دهنتون حس کنین. بهتون حس قدرت هم القا می کنه تازه...

۲۰ تیر ۹۷ ، ۰۲:۵۴ ۰ نظر
آ و ب

تا کجا خواهیم رفت؟...

ما تمام این شب ها و راه ها را اشک به اشک، قطره به قطره، لیوان به لیوان، جرعه به جرعه، نخ به نخ ، پک به پک، بوسه به بوسه، لب به لب پیموده ایم. قبل از خواندن موعظه فراموشی برایمان باید تک به تک این ها را از تن و جانمان بیرون بیاوری و بیندازی بیرون که نه تو و نه هیچ کس دیگر نمی تواند. محال را می خواهی از من، محال را می خواهم از تو....

۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۵:۱۸ ۱ نظر
آ و ب

تن های به تاراج رفته...

شهوت، شهود و مسئله ی تجانس...

۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۵:۰۳ ۰ نظر
آ و ب

کثافت، پتیاره، لکاته...

این زندگی عرق سگی ست. باید آن را سر کشید، بلعید و از طعم تلخش دلگیر نشد. این زندگی سیگار مطلقا زهرآگینی ست که فقط آتش زدن اولش خوشایند است. بعد از آن بی حولگیِ محضی ست که به اجبار در دستان آدم می ماند. علی رغم همه این تلخی ها اما باید آن را روشن کرد، پک زد، دودش را به درون فرو داد، خاموش کرد و انداخت دور. این زندگی خطای فاحشی ست که نه از طرف فاحشه ها بلکه از طرف پرهیزگاران رخ می دهد و پشیمانی اش تا آخر عمر بر قلب و مغز و سینه ی آنان سنگینی می کند. چون گلوله ای در وسط پیشانی. چون کوهی بر روی شانه. زندگی رنج است. زخم است. درد است. مرهمی ندارد. علاجی ندارد و در پایان انسان از زندگی به خود زندگی پناه می برد. در این زندگی نفرین شده تا ابد، هیچ تسلی و تسکینی وجود ندارد. سیاهی مطلقی ست که با هیچ نور و فانوس و شمعی نمی توان به روشن شدنش کمک کرد و تو تنها به روی سن دعوت شده ای تا دیگران، دیگرانی که می شناسی و نمی شناسی، درد و رنجت را ببینند و به ان بخندند. بی هوده و بی خود وقت و توانت را برای یافتن شادی یا درمان در میان این اندوه زارها تلف نکن. این زندگی انباشت خاطرات است. خاطرات تلخ چون دخترکی نیمه برهنه و اغواگر در مقابلت به رقص بر می خیزند و تو را به خود فرا می خوانند و خاطرات خوش، اگر داشته باشی، در فراموشخانه ی ذهن جا خوش می کنند...

۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۴:۴۸ ۰ نظر
آ و ب

همه...

منتظر ماندن محال است. هیچ امیدی وجود ندارد و همه می روند...

۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۴:۳۰ ۰ نظر
آ و ب

جز این نمی تونه باشه...

مطمئنم محمود درویش چندتا سیگار رو توأمان پشت سر هم کشیده، یه گریه طولانی کرده و بعدش شعر "لحظه بدرود" رو نوشته. بعد از تموم کردن هم باز همین چرخه تکرار شده...

۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۳:۴۷ ۰ نظر
آ و ب

از دنیا و مافیها...

بوسه اش، زمزمه ی آهسته ی استغنا بود...

۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۳:۴۱ ۰ نظر
آ و ب

بی مهابا...

تنهاییِ مه آلودِ مرا در خود غرق می کرد، سکوتِ سبزِ جنگلِ تو...

۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۳:۳۸ ۰ نظر
آ و ب

گورستان جهالت...

چشمان تو، قبله گاه عشاق هستند...

۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۳:۳۶ ۰ نظر
آ و ب

که جز این تمنایی نمانده...

...sabahlara kadar bagiracaksin meyhane koselerinde: mutlu ol yeter...

۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۳:۳۲ ۰ نظر
آ و ب