بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

مطلقا می گوید...

Bir gun soyler bize nedenini tanri...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۴۵ ۰ نظر
آ و ب

آغشتگی...

دوست داشتنت در من ریشه می دواند. بیش تر از دیروز و کم تر از فردا...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۴۳ ۰ نظر
آ و ب

که چه پرستیدنی...

در سرمه چشمانش تهجی عشق، در سرخی لبانش تجلای جاودانگی...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۴۲ ۱ نظر
آ و ب

در سحرگاهی وهم آلود...

تمام لیلاها با سربندی از گل به استقبالت خواهند آمد. کودکان حیرتت بیدار خواهند شد و تو به ملکوت عظیم ابدیت راه خواهی یافت...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۴۰ ۰ نظر
آ و ب

ای کودک دیو.انه...

پرده های مات نگاهم را کنار بزن...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۷ ۰ نظر
آ و ب

در خواب ها تو را می بینم...

این نوشته تعمدا نوشته نمی شود. 

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۶ ۰ نظر
آ و ب

تسخیر کرده ای تمام تن را...

انگار از درون یه گردباد مهیب اومدم بیرون. یا شهری که سم اسبان و شمشیر جنگجویان هیچی ازش نذاشتن بمونه. . یا گل سرخی که تگرگ ها پرپرش کردن. پر از درد. پر از خون. پر از آه. پر از اشک. پر از زخم...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر
آ و ب

گیر می کنند هنوز پرهایم لای فریم ها...

چه چیزی غم انگیزتر از تماشای گذشته در عکس هاست؟ عمری که دیگر نیست. خاطراتی که دیگر نیستند. انسان هایی که دیگر نیستند. برای سال ها قرار گرفتن در یک قاب با انسان هایی که شاید دیگر هرگز نتوانی آن ها را ببینی. کاش هیچ گذشته ای نداشتیم. کاش هیچ خاطره ای نبود. کاش می شد تمام عکس ها را سوزاند...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۸ ۰ نظر
آ و ب

مباد که از انتظارت...

معنای کلمات رو خوب میدانم. دوست داشتم که سه هزار و پانصد سال منتظرت باشم. بعد از آن همه انتظار بیایی. بعد از آمدنت مرا ببوسی. بعد از بوسیدنت در دستانت جان بدهم...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۷ ۰ نظر
آ و ب

شبا آدما دلتنگ تر..

در یک دست سیگار و در دست دیگر چای. و شب را سراسر سیاهی در بر می گیرد....

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۵ ۱ نظر
آ و ب