به شهادت شراب، به دلیل سیگار، به برهان گل، به گواهی ماه که اتاقم بی تو تاریک است...
به شهادت شراب، به دلیل سیگار، به برهان گل، به گواهی ماه که اتاقم بی تو تاریک است...
چگونه می شود گذشته از آینده پیشی بگیرد؟ چگونه می شود مردی در سال ها پیش و از سال ها پیش، ترجمان احساسات اکنون من بشود؟ چگونه می شود در اشعار و اصوات مردی حال و آینده و گذشته خویش را به وضوح مشاهده کرد؟ نه. این ها نمی تواند اتفاقی باشد. باید خدایی باشد چون این کارها فقط از عهده خدایان بر می آید...
این باران های بی رحم، این بادهای یاغی حتی به شقایق های دشت هم رحم نمی کنند. چنان بر سرشان فرود می آیند که قامتشان را خم می کنند. این بادها و باران ها و بوران ها به گل های رو پیراهنت رحم خواهند کرد؟...
من آدم نبش قبر کردن خاطرات بودم. آدم کنکاش در عکس ها و آلبوم ها. آدم زندگی کردن در گذشته. تو اما آدم فرداهای بعید بودی. آدم زل زدن به افق ها. آدم منتظر رفتن ها. آدم چیدنِ میوه از درختانِ محالِ ناممکن...
خیلی وقت شده که در دریچه های نگاهم قندیل اشکی نبسته است. دیر زمانی ست که پروانه ها را نبوسیده ام و در غروب نارنج فام، شاهد کوچ قوافل پرستو ها نبوده ام. کی بود که به گریه شمع خندیدم؟ کی بود که از کنار بتخانه ها گذشتم و اشک آرام بتی دلم را لرزاند؟ آخرین مصلوب مسیح بود یا حلاج؟ حرف آخر خضر به موسی چه بود؟ چرا کسی از آخرین تشویق شمس برای سماع مولانا چیزی نمی گوید؟ چرا دست نوازشی، مرهم نگاهی رخم های قلب مجانین بیتوته کرده در چادر لیلاها را التیام نمی بخشد دیگر؟ از آخرین تصدقت گردم چند روز گذشته؟ آخرین بار کی در چشمان مجنون نگاه کردم؟ آخرین بار کی بود که بی هراس فردا چشمانم را بستم؟ باید از تو رد شوم تا به خودم برسم؟ باید صدایم بزنی تا بیایم؟ باید قلبم را در همین برکه، کنار آن نیلوفر جا بگذارم؟ باید بروم صحرا و یک قلب جدید برای خودم بخرم؟ آخرین بار کی دیدمت؟ چند روز گذشته از آن لحظه جاویدان؟ 47 شاید برای شما یک عدد باشد ولی الان برای من بی نهایته...