تو به من یاد دادی باران را، زندگی را و پرسه زدن های بیهوده در کوچه پس کوچه های روح را...
تو به من یاد دادی باران را، زندگی را و پرسه زدن های بیهوده در کوچه پس کوچه های روح را...
مصیبتی عظماست. این که در فراموشی هم به یادش بیفتید...
می دانست که دوستش دارم. می دانست که با یک صحرا لب، یک خرمن بوسه بر من می بخشید. می دانستم که دوستم دارد. که اگر نمی داشت، اشک نمی ریخت برایم. که به جای تنش، آهوان زخم را نثار آغوشم می کرد...
ای نارون های ناصره! چرا مرهمی برای زخم های مسیح فراهم نیاوردید؟
ای آیینه های مصر! مگر یوسف از ترنج زیباتر نبود؟
ای سنگریزه های طور! خداوند به موسی چه گفت که تاب نیاورد؟
ای بادهای کنعان! چگونه توانستید پیراهن یوسف را به یعقوب برسانید؟
ای تگرگ های قونیه! چگونه از سماع مولانا در حضور شمس مست نشدید؟
ای شمع های همدان! آیا نشانی از پشیمانی در چشمان عین القضات به هنگام شمع آجین شدن بود؟
ای درناهای نیشابور! غزالی چند خط از سوانح العشاق را برایتان خواند؟
ای خم های شیراز! حافظ خود را از کدامین بند آزاد کرد؟
ای صحاری عراق! سعدی در شما چه دید که یک عمر سرگردانتان شد؟
ای دارهای بغداد! حلاج بر سر دار چه کلماتی را تهجی می کرد؟
ای چاه های کوفه! علی چند قطره اشک در درون شما ریخت؟
ای کوچه پس کوچه های مقصودیه! چند شب شاهد تنهایی شهریار بودید؟
بعدها به یادت خواهم افتاد. بعدها این زمستان را به یاد خواهم آورد. سال ها بعد بوسه های گرمت در آن شب های سرد را به یاد خواهم آورد. بعد ها قلبم دوباره پرنده خواهد شد که آرزوی پرواز در فراخنای سینه ات را طلب می کند. بعدها که به یادت افتادم لبخندی بی دلیل بر لبانم خواهد نشست. بعدها در فاصله های زخمی بین فراموشی ام، سیگاری به یادت روشن خواهم کرد. بعدها در سرخی شراب ته استکان، لبخند تو تکان خواهد خورد. بعدها در هر رقصی که ببینم، لرزش دست و پای تو مرا به وجد خواهد آورد. بعدها به جلاد گفتنت هایت، به آغش صدا کردن هایت، به موهای بلند قهوه ایت، به گل های روی پیراهنت، به آن دوستت دارم های آمیخته با اشکت فکر خواهم کرد. بعدها عکس هایت بوی کهنه ی خاطرات خواهند داد، لبخندت بوی کاغذ کاهی...
پیامبران لبت را برای مرهم زخم های مقدس نگاهم روانه ساز...
بعضی چیزها در گلوی آدم گیر می کنند. گیر می کنند و می مانند. یک عمر هم می مانند. نمی توانی از دستشان خلاص بشوی. هر کاری کنی و به هر دری هم بزنی باز هم نمی شوند. یک عمر باید با آن ها زندگی کنی. خواه عشق باشد خواه سیاست. خواه شعر باشد یا سیگار. بر می گردی. بارها میروی و بارهاتر بر میگردی...