ساعت اول میل بود. ساعت دوم هوا. ساعت سوم هوس. ساعت چهارم تمنا. ساعت پنج مستی. ساعت ششم خماری. ساعت هفتم اما بوی شکوفه ی خرما می داد...
ساعت اول میل بود. ساعت دوم هوا. ساعت سوم هوس. ساعت چهارم تمنا. ساعت پنج مستی. ساعت ششم خماری. ساعت هفتم اما بوی شکوفه ی خرما می داد...
چه نوحه ی غمکینی ست که آدمی از کسی شکست بخورد که خود بزرگ کرده است. چه ماتم عظمایی ست که نجار به صلیب کشیده شود....
دیوانه نشدن کار آسانی نیست و بله. خدا به ما خیلی بدهکار است. مخصوصا الان بدهکارتر...
شب کوتاه. سیگار بلند. عکس لبخندت در مقابلم. و بوسه ای که در بضاعتم نیست، شعری که در بضاعتم نیست، آغوشی که در بضاعتم نیست...
چیزهایی هست که نمی توانم بگویم و چون نمی توانم بگویم فراموش نمی شوند و چون فراموش نمی شوند در درونم انباشته می شوند و چون در درونم انباشته می شوند آزارم می دهند. می دانی، فقط کلمه دقیقی برای توصیفشان پیدا نمی کنم...
زیبایی، به اندازه طلوع آفتاب در صبح شهری که نمی شناسمش...