فرشته ترم یک می گفت: من تا حالا توو عمرم برف ندیدم...
دوست داشتم شاعر باشم. می توانستم در تمام لب های جهان اسم تو را به حرف در بیاورم. ولی نقاش بودن. آه. کاش نقاش بودم. می توانستم چشمانت را جهان در جهان دوباره بیافرینم...
لبان خشکیده. دود سیگار. صدای باران. نفرین آینه ها. لعنت قاصدک ها. خاکستری ابرها. زخم شقایق ها...
گلوله ها به رقص در خواهند آمد. سربازها کشته خواهند شد. مادران گریه خواهند کرد. و ما دوباره از خاکستر خود متولد خواهیم شد. و ما ادامه خواهیم داد. برای مرگی دگر، زندگیی دگر، بوسه ای دگر و آغوشی دگر...
باید این فلاکت را پایان بدم. فلاکتِ از این زخم به آن زخم پناه بردن را. از این رنج به آن یکی. از این مصیبت به مصیبت دیگر. یه دفعه ممکنه چشم باز کنی و ببینی سرتاسر زخمی. باید زخم را بوسید و سپس گوش تا گوش سر برید...
راست می گویی. آدم باید بیفتد دنبال رویاهایش. حتی اگر سیاه باشند...
کاسه. جام. قدح. لیوان. پیاله. صراحی. پیمانه. پیک یا هر چیز مزخرف دیگری که اسمش را می گذارید، شاهدانِ تاریخی ِ تلو تلو خوردنِ مستانه یِ مستانِ تنها در گوشه ی می خانه ها هستند. آغوش گاهی بی دست و سینه. بوسه گاهی بی لب و دندان. تکیه گاهی بی سر و شانه. پناه گاهی بی در و دیوار. راز گاهی بی زبان و دهان. پنهان ترین رازها را شنیده اند و برای هیچ کس بازگو نکرده اند. ما را در حقیقی ترین حالت خود دیده اند و به رویمان نیاورده اند. شمع اگر تاریخ سوختن و تیشه اگر تاریخ فرهاد و صحرا اگر تاریخ مجنون و شب تاریخ عشق باشد، کاسه ها و ... تاریخ مستی هستند. آنان بار سنگین قدم های عشاق مست پرسه زنان در شب های دراز بی سحرگاه را بر دوش کشیده اند. کاسه ها و جام ها و قدح ها مقدس اند و این قداست آنان نه ذاتی که اکتسابی ست. آنان این قداست را در طول زمان و در اثر معاشرت طولانی مدت با مستان و عشاق و تنهایان و دیوانگان به دست آورده اند. کاسه ها و جام ها برای من فراتر از یک شی هستند. باید ساعت ها با آنان نشست و به حرف دلشان گوش داد...