بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

باید لمسش کرد...

هولناکیِ جذابی دارد، آشنایی با تاریکیِ روحِ آدم ها...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر
آ و ب

روراست...

و ما سکوت را در پشت سیم تلفن گریه می کردیم...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۰ ۱ نظر
آ و ب

سراسر تاریکی و خستگی..

aynen sairin dedigi gibi: yine yillar gececek ve geride benden bir iz kalmayacak. yorgun ruhumu karanlik ve soguk kusatacak...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر
آ و ب

بین زندگی و مرگ فقط بی حوصلگی ست...

احساس می کنم کم آورده ام و به دستان شیطان بوسه زده ام. از این که طنابش را بر گردنم افکنده، نه احساس خفگی می کنم و نه شرم. حالا دیگر نه جهنمی که جهنم شده ام. فرقی نمی کند تقاص و تاوان هفتاد یا هشتاد یا بیست سال گناه، تا ابد سوختن باشد. ما ابدی خواهیم بود، حتی اگر بسوزیم، حتی اگر جهنمی باشیم...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۷ ۱ نظر
آ و ب

حتی از بوسه خسته ام...

ای رخوتِ پس از هم آغوشی، در میانِ تختِ خالی از روحِ عصر...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۴ ۰ نظر
آ و ب

می خندید این جور مواقع...

اشک های مادرت سُر خورده رو تک به تک نخ های این شال عزیزم...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر
آ و ب

متاسفم از مرگی که دارد...

bir ihtimal daha var. oda olmek mi dersin..

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۱ ۰ نظر
آ و ب

که فاصله سخت جان است...

و عشق آن سوتر از ابدیت، با گلی سرخ بر سینه منتظر ما بود. در همان جایی که نمی توانیم برویم. در همان جایی که نمی توانیم برسیم...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۰ ۰ نظر
آ و ب

دنیا جای تلخندهاست...

گفت یه سوال بپرسم ازت. گفتم تو دوتا بپرس اصلا. پرسید تو که از لحاظ مادر و اینا مشکلی نداشتی؟ داشتی؟ پس چرا از دخترایی خوشت میاد که ازت بزرگترن؟ صدای فندک. صدای استارت. صدای بارون. یه مه. یه مه عظیم روبرومون. می شکافیم و می ریم جلو. هنوز خیلی مونده بهش برسیم. چه اون مه. چه درون خودمون...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر
آ و ب

آه ابو اسحاق...

حالا کوچه ها بن بست
حالا راه ها ختم به جهنم
و حالا در میان خارهای گل سرخ، بوی تبخ سیگار... و تو... در دورها، بسیار دورها، برای کسی که توسط شعله ها محاصره شده، دست تکان می دهی...

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۴ ۰ نظر
آ و ب