بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

تمام...

مارلبرو یعنی اصالت...

۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۲ ۰ نظر
آ و ب

آره جک...

تو یه کابوی تنهایی که فرسنگ ها از خونش فاصله داره...

۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۲ ۰ نظر
آ و ب

گمشده من...

روحی پیر در درونم گریه می کند
.
به سانِ شاخه ای شکسته در باد
.
چند منزل مانده تا یعقوب شدن؟...

۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر
آ و ب

کلمنتاین...

زن سایه روشنِ باران بود. خنکایِ درختِ توت. عشق پنهانیِ خرداد...
۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۹ ۰ نظر
آ و ب

مشفقانه...

چاقوی تیز دست صاحبش رو می بُره...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۴۲ ۰ نظر
آ و ب

گمان می کنم که گمان می کنید...

می دونین نم پشت پلک یعنی چی؟...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۴۱ ۱ نظر
آ و ب

کار از دق کردن شب ها گذشته...

بعد به یه چیزی پی بردم. این که شاید توو یه دنیا باشیم. توو یه مسیر باشیم و به یه مقصد حرکت کنیم  اما دیگه توو یه ماشین نیستیم. این منو ترسوند. بد جور هم ترسوند. طوری که سردم شد. طوری که مجبور شدم یقه ی کتم رو بدم بالا. و دستام رو بذارم توو جیبم. آدما میتونن برن دنبال درمان دردشون. مرهم رو پیدا کنن و به زندگیشون ادامه بدن. بعضی وقتا وقتش رو ندارن. بعضی وقتا دلشون نمی خواد. بعضی وقتا یه دستی به درد و زخمشون می کشن و می خندن و از جایی که مونده به زندگی سگی شون ادامه می دن. چیزی که می خوام بگم اینه که آدما از یه جایی به بعد از شنیدن دوستت دارم می ترسن. باور نمی کنن. روشون رو بر می گردونن و با یه تلخند یا پوزخند یا ریشخند و یا هر کسشر دیگری می گن نه ممنون. قبلا میل شده و مزه ی گوه میده. این خیلی بده. از اون چیزاس که باید سرت بیاد تا بدونی یعنی چی. مستفرغ شدن از شنیدن دو تا کلمه ی ساده ی خوشایند. بعدش همش یه مشت حرف مفته. حتی همین حرفا. توو این فکرا بودم که توو هندزفری چپی سعدی داد زد: خبرت هست که بی روی تو...توو هندزفری سمت راست اکویِ نیست نیست نیست...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۳۹ ۱ نظر
آ و ب

چه سوداها...

و قرن های متمادی ست که از یوسفِ لبخندِ تو چه ترنج ها، چه شست ها، چه دست ها، چه سرها...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۶ ۰ نظر
آ و ب

بنفشه های گریان...

آدم هایی هستند که از یک جایی به بعد خندیدن را خیانت به رنج ها و زخم هایشان می دانند و دشمن قسم خورده ی خنده و لبخند می شوند...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۳ ۰ نظر
آ و ب

تو بگو خیانت می میگویم حسرت...

مردی از ازدحام مهمانی به تنهایی تراس پناه می برد. به لیوان شرابش نگاه می کند، می بوید، می نوشد و ط,م گیلاس را در دهانش احساس می کند. در سرخی مانده در ته لیوان لبخند زنی نمایان می شود. میخواهد ببوسدش ولی نمی تواند. زنی می آید. دستهایش را در موهایش فرو می برد. در موهای زنی که هیچ شباهتی به صاحب آن لبخند خیره سرانه ندارد...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۱۹ ۰ نظر
آ و ب