رنج را در آغوش گرفتن
رنج چشیدن از عمق وجود
با رنج یکی شدن
رهایی
رهایی
رهایی...
رنج را در آغوش گرفتن
رنج چشیدن از عمق وجود
با رنج یکی شدن
رهایی
رهایی
رهایی...
از ها کردن به شیشه های مات دست برنداشتی تو هنوز علیامخدره؟...
پر بزن پروانه
پر بزن پروانهیِ زیبایِ خاکستریام
تاوانِ طوافِ شمع
سوختنت خواهد بود
یا
بال های سوخته؟
وه که چقدر شگفت انگیزند و چقدر هراسناک؛ راز های زیبایی که آدمی نمی تواند به هیچ کس بگوید...
و من می دانم، می دانم روزی در میان اجتماع کثیف فریادهای بلند و خنده های بی معنی و نگاه های گنگ و آغوش های بی فایده، دلتنگت خواهم شد...
فرزند آدم نباید بعضی از چیزا رو به یکی دیگه بگه، نباید بعضی از چیزا رو بنویسه، نباید بعضی از چیزا رو بدونه و بفهمه و بشناسه...
و من هر سال، آن درختان، آن درختان سبز را دورتر و زردتر و بی برگ تر می دیدم...
زلیخا شو به همآغوشیات دعوتام کن. یوسف را خواهم کشت و با خرقه پدرم، آدم، رسالتام را به بوسهات خواهم فروخت...
او گمان می کرد سرگشتگی و من گمان می کردم گمگشتگی..