روسیاهی روزهای آفتابی زمستان به آسمان خواهد ماند و خدا...
روسیاهی روزهای آفتابی زمستان به آسمان خواهد ماند و خدا...
خنده هاش آدم رو به صرافت زندگی می انداخت
نگاهاش اما آدم رو از صرافت زندگی می انداخت...
و هنوز هم ضربآهنگ حروف کلماتش آمیخته با هُرم نفسش، شب هایم را به آتش می کشد: عشق بر در نمی کوبد تا وارد شود، طوفان به پا می کند و در را از جا می کَنَد و داخل می شود. و ما همیشه منتظرش هستیم با لبخند بر لب... ما، کودکانِ گمشدهیِ دیوانه...
غروبگاهان، میان سرمهی آسمان و سرخی افق دلم هوس لمسش را می کند، هوسِ لمسِ آن سوتر از مرگ را...
این "من" سال هاست که مرذه، این "تو" سال هاست که فاتحه نمی خوانی...