خاموشم نمی کنی اگر، برو. بگذار که بسوزم...
و هرگز فراموش مکن که آنکه دوستت می دارد هرگز فراموشت نمی کند و این که من هرگز فراموشت نکرده ام...
حوایی تو برایم. فریبی مدام. از عمق تاریخ. به امتداد ابدیت...
در دنیایی که ناممکن ترین ها لباس وقوع به تن خود می پوشند تو هم چنانم مانده ای برایم محال ترین محال...
من هرگز شاعر نبوده ام
فقط
می خواستم بگویم
لبانت
نامم را
مهربان تر
می کرد...
نمی توانم. نمی توانم باور کنم عیسایی که نجار بود، به صلیبی از چوب کشیده شد...
دوست نداشتن صخره است. سخت، محکم و پابرجا. دوست داشتن تبدیلت می کند به تکه چوبی بر روی آب که با هر موجی تکان می خورد اما خوشا دریا و خوشا دریا و خوشا دریا...