اونجایی که جم آدریان می گه: تو را از خود دریغ کرده و به سرنوشت دیگری سپردم، تموم نداشتن و نبودت آوار میشه و می ریزه رو سرم...
گاهی وقتا به این فکر می کنم که نگاه های خیلی خیلی طولانی سخت تره یا لمس های خیلی خیلی کوتاه؟...
کلماتی هستند که ضربان قلبت را تندتر و دستانت را لرزان می کنند. کلماتی هستند که تو را یاد کسی چیزی جایی...
خبرت را از من نمی گیرند. خبر از این بدتر هم سراغ داری؟...
از مسیری که تو رفته ای تنها فرشتگان سیاه بازگشته اند...
همان آبیِ همیشگی. همان سیاهیِ بی جان و همان سادگیِ تهوع آور...
شمس ناخنش رو جوید و تف کرد به قبری که با هم کنده بودیم. گقت بعضی دوست داشتنا همینن. انگار داری قبر می کنی برا خودت...