تو رو دوست دارم هنوز. اینُ فراموش نکن. تو رو فراموش نکردم هنوز. این رو هم...
تو رو دوست دارم هنوز. اینُ فراموش نکن. تو رو فراموش نکردم هنوز. این رو هم...
کافکا کار را تمام کرده. آنجایی که گفته تو چاقویی هستی که در خودم فرو میکنم. در توصیف عشق...
گفت قلبم را مغلوب خودش کرده و چه شکست شیرینی ست...
و فراموش نکن که بوسه هایم، ذکرِ مداومِ لب هایم بودند بر درگاهِ تنت...
گفتم صلیبی که بر بالای تپه هست نشان چیست؟ گفت نشان رنج.
گفتم صلیبی که بر بالای کلیسا هست چطور؟ گفت نشان ننگ.
گفتم صلیبی که بر روی گردنت هست چطور؟ گفت نشان شرم...
تسخیر تن دیگری به تمامی ممکن است ولی تسخیر قلبش نه... و آری کلمنتاین. این حقیقت بسیار بسیار جانکاهی است...
تو نمی آمدی و ترنج ها، در حسرتِ خونِ دستانم می لرزیدند، می پلاسیدند، می لغزیدند...
آدم باید رو کسی که دوست داره تعصب داشته باشه. این رو میگه، کش مو رو بر می داره و شروع می کنه به بستن موهاش...