دریا از آن من نیست. باران، بهار، آسمان، ماه، رویا، زیبایی از آن من نیست. تنها زخم هایم برای منند. تنها زخم هایم از آن منند...
دریا از آن من نیست. باران، بهار، آسمان، ماه، رویا، زیبایی از آن من نیست. تنها زخم هایم برای منند. تنها زخم هایم از آن منند...
فاصله ها آدم را مهربون تر می کنن، زخم ها دوست داشتنی تر...
این طور قبول نیست. چشمانت را زمین بگذار. بیا دست خالی بجنگیم. خوشت اومد عزیزم؟ هوم؟ اوهوم. میدونی الان چقد تا جهنم فاصله داریم؟ نه. دو قدم. فقط دو قدم. می خوای برگردیم؟ نه. اونقد بیچارم الان که دلم می خواد نه دست از تو بر دارم نه دست از جهنم...
توو رمان بیژه و منیژه یه تپه هست که پشتش یه رودخونه داره. یه قایق هم هست اونجا. یه روز سوار اون قایق می شیم و می ریم...
از بیست و چهار ساعتی که با هم بودیم، بیست و پنج ساعتش رو با خودش زمزمه می کرد که عشق هزار تا شکل داره، بهترینش بوسیدنه. پا می شد که بره. می رفت. صدای پاش رو می شنیدی که داشت دور می شد. بر می گشت. نزدیک می شد. دست می کشید رو موهام. می گفت پس کی بلند می شن؟ آه می کشیدم. نمی دید. می خندیدم. می دید. می گفت. سفید شدن. سفیدتر از همیشه. یاس های کوچک سپید. می بوسید. دست تکون می داد. هزار و یکمین شکلش رفتنه؟ جواب نمی داد. دور می شد. نزدیک نمی شد. فقط دور می شد...
ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه، عدم ماه، ماه...
آخ
عدم ماه...