از آن آغوش های پس از هم آغوشی، از آن بوسه های بعد سیلی برایتان آرزومندم...
آدما اسیر و برده ی چیزایی می شن که یه روزی ازشون خیلی متنفر بودن... مومنم به این جمله، هر روز بیش تر از قبل...
یه عصر باید از خواب بیدارم کنی، به صبح باید بخوابونمت...
نشین از اینا که وقتی به یه جایی رسیدن به دیواری که قبلا تکیه دادن می شاشن. نشین از اینا که بعد رفتن همه پل ها رو پشت سرشون خراب می کنن. نشین از اینا که از سیگار ارزون مردشون خجالت می کشن. نشین از اینا که به خاطرتون سیگار روشن کنن. نشین از اینا که وقتی اسمتون میاد تف کنیم و بگیم لعنت بهش....
از علی رضا آذر، خرمالو، موسیقی پاپ معاصر فارسی، رنگ زرد روشن و انتظار متنفرم...
فهمیدم که اگر بازو به بازو هم با من تا آن سوی دنیا بیایی باز هم با من غریبه خواهی بود. زانو به زانو زخم هایت را طاقت نخواهم آورد و خط به خط صورتم را نخواهی خواند. آدمی گاهی ناچار است که چیزی را شروع نکند. دست به حماقت نزند و بگذارد بعضی چیزها بکر بودن خود را حفظ کنند و حالا تمام می شود همه آن چیزی که در آستانه شروع قرار داشت...
حال لحظه ای که میدونی ده ثانیه بعد، هر کاری بکنی و نکنی بغضت می ترکه...