آغوش یا بوسه فرقی نمی کند. آدمی پس از شکست هر دو را به یک اندازه دوست دارد...
آغوش یا بوسه فرقی نمی کند. آدمی پس از شکست هر دو را به یک اندازه دوست دارد...
این زندگی، همتایِ پارسِ سگی هار است. این را می گوید، ریشش را می خارد و ته سیگار را از بالای سیم خاردار می اندازد بیرون...
هیچ چیز نمی تواند انسان را به دوست داشتن وا دارد، هیچ چیز نمی تواند انسان را از دوست داشتن باز دارد و این گزاره ها اینقدر مزخرف اند که آدم را از کلمه متنفر می کنند...
تو بگو مادمازل، چرا آدم ها به لیلاهایشان خیانت می کنند؟ چرا به به رویاهایشان خنجر می زنند کنتس؟...
گاهی زندگی به اندازه یک دختر، به اندازه لبان سرخش زیباست. گاهی هم به اندازه رفتن همان دختر، به اندازه قدم های تندش زشت است...
آره جم آدریان، همه می رن و در پشت سر ته سیگار های مچاله ی خاموش، لیوان های نصف و نیمه شراب، خنده هایی که باعث گریه می شن، راه های کوتاه، کوچه های بن بست، شب های تاریک ،آسمان های بی ستاره، دریاهای بی صدف، قاف های بی عنقا، پرندگان بی بال، گل های بی عطر، بوسه های تلخ، آغوش های سرد و انسان های تنها می مانند. موضوع هم همینه. تنهایی. تنهایی بی پایان. تنهاییِ عمیقی که یقینِ اندوهه. باید به تنهایی خو بگیریم، در تنهایی زندگی کنیم و در تنهایی بمیریم...