سکوتِ تو، ناگفتههایِ هزاران سالهیِ من...
در تناسخ بعدیام، آدم خواهم شد و سیب را پس خواهم زد...
+ بی هبوط و علم، بی رنج و عشق...
زندگی تبدیل به شعری غیر قابل ترجمه می شود در دهان کودکی؛ اگر بگوید نقصان و اگر نگوید خسران...
تو با عشق زیبایی و با زخم زیباتر و با دیوانگی زیباترین...
راه هایی هستند که می دانی سرانجامی نخواهند داشت اما باز هم...
راه هایی هستند که می دانی معنای پا برداشتن بر رویشان، هرگز باز نگشتن است اما باز هم....
راه هایی هستند که می دانی پر از زخم و خار و خونت خواهند کرد اما باز هم...
+ شاید دیوانگی به نظر برسد ولی مگر ما؟...
آدمی چرا دست و اسلحه ی کسی را که به سویش نشانه رفته، می بوسد؟...
+ از لبخند تو می شه زندگی کرد...
- ولی من مرگ رو بیش تر از زندگی دوست دارم...
آقا
دستان شما چه قدر سرد است
و از میان نفس هایتان
چه بوی آتشی
می پوشاند
تمام صورت آدم را...
آقا
چه ملیح می خندید شما...
.
.
آیا
من، شما را ندیده بودم در جایی؟
آیا
روزی
در میان دیوان حافظ
نگریسته بودیم
در حقارتِ "مدعی"؟...
.
.
آقا
میان این همه
حرف و شعر و آتش و خنده
چند می شوند
این گلهایِ سیاهِ بیعطرِ پژمرده...
نام آنان که می گفتند فراموش می شوی، چه بود؟...