بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

با کشتن او من هم خواهم رفت...

عصبانی شد و گفت این بار تو خنجر را بردار. این بار تو او را بُکش. آدم ها نمی دانند که گاهی انجام ندادن بعضی کارها به خاطر نتوانستن نیست. به خاطر نخواستنه...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر
آ و ب

انگار ساعت ها کنار آتیش واستادی...

آغشته به تو بودم؛ چون پیرهنی به بویِ آتش...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر
آ و ب

دیگر سمت لب نرفتم...

بوسه های نگرفته گاهی تبخال های عجیبی به جا می ذارن...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر
آ و ب

حرمت فاصله ها...

سه سال تمومه که منم و رنج واژه های حسرت...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۳۵ ۰ نظر
آ و ب

پرواز خواستم و در قفس افتادم...

صدایت زدم در دل شب. گریست آسمان که شنیده است او و می خندد...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۳۳ ۰ نظر
آ و ب

از تمام چراغ ها...

دلم دویدن می خواست. می خواستم آن قدر بدوم تا دیر نرسم به قطاری که می خواست راه بیفتد. آن قدر که پاهایم کم بیاورند. کفش پشت پایم را بزند. به نفس نفس بیفتم. باد بر صورتم بکوبد. دلم می خواست آن قدر بدوم که از شهر، آدم هایش، گذشته ام، تمام سایه ها و حتا کلاغ ها دور شوم...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۳۲ ۰ نظر
آ و ب

لکاته، لکاتهِ‌ی اغواگر...

چه زیباست بی شرف. چه تن تراش خورده ای. چه لب های سرخی. چه چشمان پر شهوتی...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۲۹ ۰ نظر
آ و ب

با همان غمناکی معصومانه اش...

من حتا می گویم زیباترین لبخند جهان، لبخندِ عیسا بر صلیب است...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر
آ و ب

نتوانم...

من این زخم ها را بوسیدن خارهایش، با چکه چکه های اشکانم، با شستن خونابه هایش بزرگ کرده ام؛ حالا تو می گویی از ریشه در بیاورش مادمازل؟... 

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۲۶ ۰ نظر
آ و ب

از باران هایی که آدم را خیس نمی کنند هم...

من دیگر از شنیدن نام تو در کنار نام دیگران، از فکرهایی که آدم ها می توانند بکنند، از تمام پیراهن های صورتی و گم شدن در تاریکی متنفرم...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر
آ و ب