از کسی حالم را نمی پرسی. از جایی خبرم را نمی گیری. خبر از این بدتر؟...
از کسی حالم را نمی پرسی. از جایی خبرم را نمی گیری. خبر از این بدتر؟...
این پرنده ها، این آسمان رنگ پریده، این بال های سیاه و این کوچ های دسته جمعی بوی ابدیت می دهند. از چنس هرگز بازنگشتن و همیشه بودن...
کاش راهی بود برای باریدن برف بی آن که کسی سردش بشود...
سعدی رو دوست دارم. چون تنها شاعر کلاسیکی هست که توو شعرش به صراحت گفته "دوستت دارم"...
غرق کن موسایت را. بسوزان ابراهیمت را. سر ببر اسماعیلت را. اما از به صلیب کشیدن عیسایم دست بردار...
هر سه از تو می آیند. هر سه در تو امتداد می یابند. هر سه به تو ختم می شوند؛ بهشت و دوزخ و بزرخ...
عیسا در زیر صلیب، روی سنگفرش های ناصریه و اوج جلجتا هرگز از خندیدن به زخم هایش، زخم های بی شمارش، دست برنداشت...
خودم را به خاطر تمام لحظاتی که بی تو گذرانده ام نخواهم بخشید...