بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

مثل او می خندی...

بویِ روسری‌هایِ گلدارِ مادرم را می داد؛ لبخندت...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۲۴ ۰ نظر
آ و ب

تجلی ملکوت..

تهجی ابدیت است انگار؛ تکرارِ نامِ تو در تنهایی..

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۲۲ ۰ نظر
آ و ب

نباید که بفهمی...

و هرگزِ هرگز نخواهی فهمید که کدامین خط را برای تو نوشته ام...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر
آ و ب

علیامخدره...

نه تمام می شوند و نه تمامم می کنند. این کلمات، این کلماتِ بی انصافِ شکنجه گر...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۲۰ ۰ نظر
آ و ب

پتیاره سفید...

بلند است زمستان، سرد است زمستان، می کشد زمستان... ما هم که یک عمر است از چیزهایی که ما را می کشد، خوشمان می آید...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۱۹ ۰ نظر
آ و ب

کلمات من از لبان تو می آیند...

من هیچ چیز ننوشته ام
 هر چه بوده
 از تو بوده
 به تو بوده
 برای تو بوده
 و علی زغم تو بوده...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۱۸ ۰ نظر
آ و ب

میان آغوش هایی مغشوش...

و سرم
هر بار
در انبوه لبخندهای مخدوش
و افسوس صورت‌های غریبه
و اندوه گذشته‌های دور
افتاده است
از شانه‌ی عکسی به عکس دیگر
بی آن که خود بفهمم...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۱۶ ۰ نظر
آ و ب

و تمام راه هایی را که...

تمام خطوطی که از تو نمی گویند و نمی نویسند را روزی خواهم کشت...

۰۵ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۰۰ ۰ نظر
آ و ب

من می گویم حتا...

مانتوی سرخش را می شد جای دیوان حافظ خواند...

۰۴ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۵۵ ۰ نظر
آ و ب

دست برنخواهم داشت...

مرا در سیاهیِ جوهر زندانی کرد؛ سیاهیِ چشم تو و سیاهیِ چشم تو و سیاهیِ چشمِ تو...

۰۴ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۵۴ ۰ نظر
آ و ب