تنهایی دیوی ست که هیچ گاهی نمی توانی شکستش بدهی...
تنهایی دیوی ست که هیچ گاهی نمی توانی شکستش بدهی...
هنوز هم از شمال تا جنوب عدالت را به یک لهجه صدا می زنند. هنوز هم تنها یک مرد است که در میان شیاطین تا دندان مسلح می جنگد و می خندد. سماع می کند و دلتنگ شمس در بندش می شود. و من هنوز هم یک فریاد بلند از این سیاست مادر قحبه طلب دارم. یک فریاد بلند در میان میدان ولیعصر. یک "درود احمدی"...
یه نخ از پاکت لبخندت بر می دارم. می ذارم کنار گوشم. می رم بیرون و یک شهر عاشقت می شه....
گریه کردن برای کسی که حتی معنای اشک را هم نمی داند. اندوه شاید همین باشد...
و شاید رهایی در همین استغراق باشد. در غرق شدن در دود. در تاریکی. در الکل. در کلمه. در فراموشی. در لبخند. شاید رهایی در استغراق باشد. در دریا. در دریاهای دور...