...avaz avaz bagirmak geldi icimden aniden ama kimsenin anlamayacagini fark edip sustum
زنی، زیبایی، حوایی، اغواگری اما آدمی که مقابلت وایستاده هم گناهُ می شناسه هم طعم سیب رو...
کنار همان نیمکت، خیره به گلی سرخ، دو دقیقه مانده به غروب ولی ببخشید خانم شما تصادفا از آدمای گوه خوشتون میاد یا کلا سلیقه تون این طوریه؟...
من دیگه باید برم عزیزم. دیر شده. خیلی هم دیر شده. باید زودتر از اینا می رفتم. می رفتم و تمومش می کردیم. خب؟ خب که چی؟ یعنی چی وقتی این طوری نگام می کنی و بغضت رو قورت می دی و هیچ چی نمی گی؟ دوستم داری هنوز؟ داری یا نه؟ شاید. شاید؟ شاید هر دوتاش. شاید هیچ کدوم. کسشر تحولیم نده. فقط خفه شو. بشین کنارم. سیگارتو روشن کن و خفه شو. نشستم. نشست. خندیدم. خنیدید. خفه شدم. لب باز کرد...
رفتن های بدون برگشت خوبن، دوست داشتن های بی دلیل، پرسه زدن های بیهوده، عشق های بی سرانجام، فراموشی های بی گاه، بوسیدن های بی اجازه...
ماه از خورشید زیباتره، شب از روز، پاییز از تابستون، دشت از جنگل...
گفت موهای بلندش رو دوباره قهوه ای کرده. خیالم راحت شد که اگه ببینمش لااقل یکم شبیه اون روزاش شده...
واسه آدمی که قراره به زودی گریه کنی، بیش از اندازه بلند قهقهه می زنی کلمنتاین...