بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

آه از این آدم‌ها...

دو روز قبل از انتخابات سال نود و شش در ستاد رئیسی با یک جوجه‌آخوند یحث می‌کردم؛ او معتقد به رأی آوردن رئیسی بود و من معتقد به ریاست‌جمهوری مجدد روحانی بودم. یادم است او با شدتی غیر قابل توصیف پیروزی روحانی را محال می‌دانست و پیروزی رئیسی را مسلم. آدم‌های مذهبی‌ای که قبل از آن روز به آنان برخورده بودم، همراه با آدم‌های بعدی که تا امروز هم ادامه دارد، نوعی حماقت نهادینه‌شده و شاید ارثی را در متولیان مذهب و افراد معتقد مذهبی نشان می‌دهد. و به احتمال زیاد این ویژگی مختص ایران و شیعیان نیست و در اهل سنت، به دلیل ایستایی مذهبی آن، نمونه‌های وحشت‌آورتری را هم می‌توان پیدا کرد. چنان که در کشورهای دیگر و در ادیان دیگر. به دلیل ایمان مذهبی و محق پنداری، این حماقت در آنان، استدلال‌ها و محافلشان رشد می‌کند، بزرگ می‌شود و بعد از رسیدن به یک میزان خاص به نسل‌های بعد از خود نیز انتقال داده می‌شود. آنها از این حماقت نهادینه‌شده در جهت توجیه مذهب، کشورداری فاسد، استفاده‌ی هرجایی در جهت رفع مسئولیت از خود و انداختن تقصیر به گردن مخالفان و دشمنان استفاده می‌کنند. گاهی چنان که در مقابل بدیهیات هم مقاومت می‌کنند و گاهی چنان که در مقابل درس خواندن دختران، ورود چاپ، مشروطه و ... ؛ تا امروز هم این مقاومت را در برابر مکالمه‌ی تصویری و بسته‌های شبانه‌ی اینترنت مشاهده کرد. عجیب اینجاست که این نوع رفتارها از سوی باسوادترین، فاضل‌ترین و خردمندترین افراد مذهبی نیز دیده می‌شود. آ.خامنه‌ای در مقابل پرسش دانشجویی در باب انتقاد از رهبری، جواب می‌دهد این کار مگر چه فایده‌ای دارد؟ انگار ما نه درباره‌ی مهم‌ترین مقام مذهبی و سیاسی ایران که درباره‌ی یک فرد بی‌اثر در امور مملکت حرف می‌زنیم. همین آدم، در عین خردمندی، باهوشی و تیزهوشی، باسوادی و خردمندی، در سال‌های آخر با نوعی توهم توطئه امور را نگاه می‌کند و به خاطر نوعی دشمن بزرگ پنداری حاضر به برکناری روحانی نمی‌شود، در سال شدیدترین تحریم‌ها و کرونا، سال را جهش تولید نامگذای می‌کند و خود کرونا را در آغار طراحی‌شده برای ژن ایرانی و کم‌ کردن حضور مردم در انتخابات می‌داند. این حماقت، مانع دیدن درست مذهبیون می‌شود و عملا در بسیاری از اوقات می‌توانند شهادت بدهند که ماست سیاه است و روز تاریک. پیروان رهبری در عین مقصر دانستن لیبرال‌ها، منافقین، خائنین و .. تمام موفقیت‌های نظام را موهون مجاهدت‌های شخص رهبری می‌دانند و نقشی برای او در وضعیت ناگوار مملکت قائل نمی‌شوند. با عینک قومی-مذهبی، بین سیاست بدوی و سنتی مکه و مدینه و کوفه‌ی هزار و چهارصد قبل با تهران هزار و چهارصد شمسی شباهت‌سازی می‌کنند و به جمله‌های قصار متوسل می‌شوند که دوستانت را نزدیک نگه دار و دشمنانت را نزدیک‌تر و مدام مرثیه که آقا تنهاست و الخ. آقا هم با أین عمار انگار برای این اتش هیزم فراهم می‌کند.

در آن سو هم اما وضعیت چنگی به دل نمی‌زند و با حماقت‌های به این‌سان می‌توان برخورد کرد. غرب‌گرایان و غرب‌پرستانی که اعتقاد عمیق قلبی به خوب بودن هر فرهنگ و کار وارداتی دارند و بدون توجه به تفاوت‌های مردمان سرزمین‌ها، ادیان و ممالک مختلف برای همه‌ی انسان‌ها یک نسخه را تجویز می‌کنند. آدم‌هایی که از افغانستانی و پاکستانی بیزار است و عاشق انسان موبلوند چشم‌آبی اروپایی-آمریکایی. عجیب نیست که یک آمریکایی به ایران بیاید و در مدت اقامت خود در ایران، هر شب با یک دختر ایرانی بخوابد. برای آدم‌هایی که می‌خواهند با "آخ جون ویزام اومد" شوهر آمریکایی یک نعمت آسمانی‌ست. این آدم‌ها برای مشکلات هم یک جمله‌ی ثابت و دم‌دستی دارند. تقصیر صداوسیما است. این جمله برای آنان به صورت یک فرمول درآمده است. فرمولی که می‌توان هم در هنگام بازی کردن یک پورنواستار در کلیپ یک خواننده‌ی درپیت و هم در آمار کم کتابخوانی به کار برد. به مانند دسته‌ی اول این دسته هم در بزرگان خود نیز دچار این آفت می‌شود. من که هنوز به جمله‌ی مردم به دین حاکمان خود هستند، ایمان دارم. شاملو موسیقی سنتی ملی خود را عرعر می‌نامد، کسروی حافظ  را دلیل عقب‌ماندگی می‌داند، رضاخان با به زور بی‌حجاب کردن به جنگ اصلی‌ترین دلیل عفت این مردم می‌رود، هدایت و بیضایی با باستان‌گرایی می‌خواهند اثر اسلام را از بین ببرند، خاتمی همه چیز را در طبق اخلاص تقدیم آمریکا می‌کند و بیلاخ می‌گیرد، رأی‌دهندگان این طیفی نیز به دنبال کسی می‌روند که انگلیسی بلد باشد، با کدخدا حرف بزند و یاد مصدق را زنده کند. در نقطه‌ی وصل این دو نیز نه به قول آتش زدن برجام در صورت خروج آمریکا از آن عمل می‌شود و نه چرخیدن همزمان چرخ مردم و سانتریفیوژها. فجایعی مثل اعتراضات سال نودوشش و آبان نودوهشت به وجود می‌آید. دسته‌ی اول برای حفظ نظام این جلادی را مورد قبول و لازم می‌داند و طبقه‌ی دوم در توهم دوری از مردم آن را ادامه‌ی اعتراضات هشتاد و هشت. حماقت‌ها به هم می‌رسند. همدیگر را تقویت می‌کنند. به همدیگر نان قرض می‌دهند. چادری‌ و ریشوها در اتحاد مقدس با بد‌حجابان و کراواتی‌ها. معلوم است که همه با هم خواهیم سوخت و همه چیز خواهد سوخت. چه چیزی می‌تواند مانع این حماقت مضاعف بشود...

۰۵ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۴۷ ۳ نظر
آ و ب

بله آقای بیدل...

خنده‌ی ناخوشحالت، ردی از تلاطم آمیخته به لحظه لحظه‌ی کبودی شبت؛ آن رنگ بالاتر از سیاهی...

۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۴۴ ۰ نظر
آ و ب

هدف همین است دیگر...

... بگذار که سرم به سنگ بخورد. بگذار که شکست مرا دریابد. بگذار که خطاها مرا پرت کنند به قعرها. بگذار که سنگ‌ها روی هم، شکست‌ها کنار هم جمع بشوند. اینگونه در پایان راه نخواهم دانست که حسرت زیر کدامین سنگ و پشیمانی کنار کدامین شکست جا گرفته است. آن قدر جمع بشوند که در جهالت به میزان آنان راهم را به پایان ببرم...

۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر
آ و ب

دستمالی شده‌ها...

کجایند خط سوم‌های شمس؟ کجایند من خود آن سیزدهم‌های شهریار؟ کجایند اسماعیل، اسماعیل‌های براهنی؟ کجایند مادران سیاهپوش شاملو؟ کجایند تو برو خود را باش‌های حافظ؟ کجایند هر آنچه گویی هستم‌های خیام؟ کجایند آن دست‌های در کار گنداندن شعر و شاعر و شاعرانگی؟....

۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر
آ و ب

با پاهایش...

من می‌گفتم: مهر. مادمازل مبتذل زهر می‌پراکند...

۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۴ ۰ نظر
آ و ب

bizdik

sisli, sirli, sakli, siginti...

۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۱۹ ۰ نظر
آ و ب

گاوهای سفیدپوش...

حالا که دیگر آرایشگر سر کوچه هم برای احترام به مشتری وقت قبلی تعیین می‌کند، تعداد زیادی از دکترهای مملکت با عدم تعیین دقیق وقت قبلی و علاقه‌ی نامعلوم به پر شدن مطب و انتظار مردم (برای آنان=مشتری) بی‌شعوری خود را به نمایش می‌گذارند و انواع فحش‌های آبدار و خوار-مادردار را برای خود به جان می‌خرند. آدم حتی دلش نمی‌آید مثل آن حکیم بگوید دکتر شده‌اید ولی آدم نه؛ که دکتر شدنشان هم نه از درس خواندن، که از پاس کردن واحدهاست...

۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر
آ و ب

می‌بینی کلمنتاین...

بدبختانه پولش را دارید ولی سلیقه‌اش را نه...
خوشبختانه نه پولش را دارید و نه سلیقه‌اش را...

۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۱۴ ۱ نظر
آ و ب

اغواشده و ارضانشده...

کودک بودم و آبی دیدم و سنگی زدم؛ سنگ در آب و دایره روی آب و من، فریب‌خور شکست‌های آب؛ سفیدمو...

۰۴ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۵۵ ۰ نظر
آ و ب

آه ایوان کارامازوف...

"از شوخی دختران روستایی اطلاع داری؟ در سرمای سی درجه زیر صفر به یک جوان بی‌تجربه پیشنهاد می‌کنند که تبری را بلیسد. زبان یخ‌‌زده‌ی جوان بی‌درنگ به فلز می‌چسبد و پوستش کنده می‌شود.
.
من نمی‌دانم و نمی‌خواهم بدانم بلکه تنها به حقایق توجه می‌کنم. مدت مدیدی‌ست که عزم جزم کرده‌ام هیچ چیز نفهمم. هرگاه من بخواهم چیزی را بفهمم بی‌درنگ حقیقت را قلب می‌کنم و حال آن‌که تصمیم دارم همواره حقیقت را بچسبم.
.
هرگاه من به زندگی علاقه نداشتم، هرگاه دیگر به معشوقه‌ام مانند پیش مطمئن نبودم، هرگاه به نظم و ترتیب حوادث شک داشتم، هرگاه می‌دیدم که همه‌ی این اوضاع، اوضاعی درهم و برهم، اهریمنی و پرهرج و مرج است و من خواهی نخواهی باید در اعماق اقیانوس دهشت و نومیدی نابود گردم باز هم بد نبود ولی از بخت بد من هم‌چنان به زندگی علاقه دارم و اکنون که جام عشق را به دست گرفته‌ام و به آن لب زده‌ام، تا هنگامی که به کلی خالی نشود آن را کنار نخواهم گذاشت. گذشته از این قدر مسلم آن است که در سن سی سالگی خواهی نخواهی این جام را به دور خواهم انداخت حتی اگر همه‌ی آن را ننوشیده باشم و سپس به نقطه‌ای نامعلوم، نقطه‌ای که خودم هنوز نمی‌دانم خواهم گریخت. اما خوب می‌دانم که تا سی سالگی جوانی من بر همه چیز، بر همه‌ی نومیدی‌ها، بر همه‌ی پلیدی‌ها غلبه خواهد کرد"...

۰۴ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر
آ و ب