بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

برای بادهای بدبو...

برای بادها بوی مرگ، رنگ‌های از نفس افتاده، هوس‌های خونین و کمی کلمه دارم...

۱۱ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۰ ۰ نظر
آ و ب

و مطمئن...

هر روز در نوازش مرگ؛ روزی وسوسه خواهد شد. مؤمنم به تسلیمش...

۱۱ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر
آ و ب

به حساب آمده‌ها...

یکی آن‌هایی که عاشق شدند و مردند...
یکی آن‌هایی که عاشق شدند و ماندند...

۱۱ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر
آ و ب

تناسب...

زیر سیگاری از دستم افتاد و ته‌سیگار و خاکستر بود که پراکنده شد روی فرش و کتاب و موکت. شدم شرلی مک‌لینِ آپارتمان. آینه‌ی شکسته و بی‌میل به درست کردنش. من هم خاکستر پخش شده و بی‌میل به جمع کردنش. همونجوری که هست، همونجوری که باید باشه. درستش همینه...

۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۵۰ ۰ نظر
آ و ب

عزیزم...

"آدم به اختیار خودش، قهرمان‌هایش را انتخاب نمی‌کند"...

۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر
آ و ب

همیشه همانجا...

با سخت‌ترین تیشه‌ها و تبرها به جان خود افتادن و تلاش برای زدودن تمام اضافات، هر چه که آلوده، نااصیل، تصنعی، افزوده، نالایق و نه‌درخور. و از همین‌ها همت گماشتن به از بین بردن تمام بت‌هایی که روزگاری بهترین ستایش‌ها و بزرگ‌ترین پرستش‌هایت را برای آنان صرف کرده‌ای. پیش رفتن و شکستن و زیر پا گذاشتن و پا بر روی شکسته‌های آنان گذاشتن، در بلندِ مقامی که بتوانی با امنِ اطمینان، تبر را در دست خود نگه داشتن - حذر از بزدلی ابراهیم، و فریاد که من ساختم، من پرستیدم، من شکستم...

۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۱ ۰ نظر
آ و ب

کبود...

آویزان که می‌شوی از قلاب علامت سوال‌ها و در عمیق آب‌ها غوطه می‌خوری، چیزی نمی‌شوی جز علامت تعجبی از حجم ندانسته‌هایت و شدت جهلت و اسرارانگیزی اعماق. همین را به دست می‌آوری. ماحصل تمام آن اعماق همین است. سیاهی روی سیاهی...

۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر
آ و ب

آن جفت...

تاس می‌اندازند روی تابوتم شیطان و فرشته. اما منِ زنده، من حاضر در تابوت، می‌توانم خنده‌ها، حرف زدن‌ها، سربه‌سر هم گذاشتن‌هایشان را ببینم. چه بی‌خود انتظار اشتباهی را در خود زاییده و بال و پر داده و لباسی از قطعیت بر تن این طفل رنجور پوشانده بودم. انتظار داشتم که با همدیگر بجنگند، همدیگر را بگیرند و با تمام وجود مشت و فحش حواله‌ی یکدیگر بکنند.آن قدر که یکی بر دیگری پیروز بشود و بر گردنش بنشیند و از خنده‌ی پیروزی‌اش تمام تنم بلرزد. من اما شاهد که آنها در دوستی دیرین خود مصر، پس دستی در گناه و دستی به توبه بلند می‌کنم. من حالا، در زیر تابوت و پس از مشاهد‌ه‌ی صمیمیت آن دو می‌توانم راحت و بی‌دغدغه و بدون اضطراب زندگی کنم. زندگی پارسایانه برایم همانند زندگی گناهکارانه. هم جذاب و هم لذتبخش خواهد بود. چرا از امید آن و بیم این هراسان بشوم؟ من که در زنده‌گی خویش، با شفاف‌ترین چشمِ داشته‌ام می‌توانم عدد تاس‌های پرتاب شده به آسمان و افتاده بر زمین آنان را ببینم و بخوانم، آن عددهای یکسان را...

۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۳ ۰ نظر
آ و ب

باشد که داشته باشید...

 از آن آغوش‌ها که قفل و کلید، که دیوار و دریل...

۰۷ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۴۶ ۰ نظر
آ و ب

لال شو...

اگر حرف زدن اثری ندارد، حرفی نزدن. اگر کاری کردن بی‌اثر است، کاری نکردن. اما خودِ کاری نکردن و حرفی نزدن و ویرانه‌ای بر ویرانه‌های قبلی نیفزودن هم یک نوع مهارت می‌خواهد که به سادگی به دست نمی‌آید و از یک جایی به بعد، فرصت به دست آوردنش برای همیشه از دست آدم درمی‌رود. پس از آن نقطه، هر حرف و کار و رفتار و تلاشی محکوم به شکست است. چون خود تقلا که به شکل حرف و کار و رفتار و تلاش بروز می‌یابد، در درون لایه‌ای ضخیم از شکست به وجود می‌آید و آدم‌ها، آدم‌ها در آن حالت تنها مضحک می‌شوند، مضحک و خنده‌دار -فارغ از چیزی که به آن مشغول هستند یا نیستند...

۰۶ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۴ ۰ نظر
آ و ب