بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

کشتی خودت را...

زندگی همیشه داستان‌های تکرارشونده‌ی خود را روی آدم‌ها امتحان می‌کند و ما هم خیلی بی‌چشم و بدون شرم، با خود می‌گوییم باز پوست موز و باز سر خوردن و نقش زمین شدن. تجربه‌ها به کار نمی‌آیند. تکرارها چیزی نمی‌آموزند. بنی‌آدم چیزی را به یاد نمی‌آورد. شگفتی‌ام از عطش سیر نشده‌ام به رفتن در راه‌هایی‌ست که ته آن‌ها را می‌دانم. این عطشی که حتما به صورت ناعادلانه‌ای میان ما تقسیم شده است و نمی‌توانم درمانی برایش متصور بشوم. شاید هم اشکال در افق‌های محدود دید من است. شاید هم درمانش پیدا شده است و من خبر ندارم. شاید هم خود را درمان کرده‌اند و من خبر ندارم، دیگران. که می‌توانند بدون خستگی، بدون دلزدگی، بدون این احساس تکرارشونده‌ی کثیف زندگی کنند. شاید آنان هم نمی‌دانند، در جایی که حتی من هم نمی‌دانم...

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۰۳ ۰ نظر
آ و ب

از این واحه...

بیداری در لحظه‌‌ی اولین باز شدن چشم‌ها آغاز می‌شود؛ لحظه‌ی دود شدن سراب‌ها، رویایی با واقعیت‌ها، پوزخند زدن به تمام آن اشتباهات مضحک گذشته. کارهایی که می‌گویی دیگر انجام نخواهی داد و دهان‌هایی که باور نخواهی کرد. تلخی این بیداری و وحشت این رویایی دست برنمی‌دارد از سر آدم. دم به دم در کمین تا جانی تازه کند برای فتح دوباره‌اش و دوباره‌ات و در زمینی دست‌نخورده، بذرهای خود ار بکارد و بار بیاورد ثمرات تلخش را. بیداری، دیدن، دانستن. آن‌ها که چشم می‌بندند، آن‌هایی که گمان چشم بستن می‌برند. آن‌هایی که همیشه بیدار می‌نگرند به چرکابه‌های تلخ. من از آن‌ها که گمان چشم‌باز بودن می‌برند...

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۷ ۰ نظر
آ و ب

پس ریشه‌ها...

من رویای تو را زیسته
تو کابوس من را
و حالا حاکمیت بی‌تفاوتی؛ 
بهار تو در من برف می‌باراند
زمستان من در تو خون می‌دواند...

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۱ ۰ نظر
آ و ب

دردهای ممتد...

تا که باز کنی قلاده‌هایشان را برای دردیدن باقی‌مانده‌های عشق با دردهای دیگر، دردهای تازه...

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۴۸ ۰ نظر
آ و ب

تمام شب‌ها...

با تلاشی نکردن برای گرفتنشان، آن‌ها هستند که مرا می‌یابند و می‌ربایند. صدای موزون کلیدهای کی‌بورد، امشب تقدیم کلمات...

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۴۷ ۰ نظر
آ و ب

پدر قمه‌ات کو؟...

صبح با باد و باران شروع شده بود. چند نفری با اشاره موذیانه‌ی خود به موهایم، سامورایی صدایم کرده بودند. شب در خانه دنبال شمشیر می‌گشتم؛ پیدا نشد. اگر بود شب را با خراش آخرین شیار به شکلی شرافتمندانه پایان می‌دادم...

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۴۶ ۰ نظر
آ و ب

که پرده‌ها پوشان...

در دز مناسب استفاده می‌‌کنم از مخدرهایم. نه کم که خمار بمانم و نه زیاد که که سرگیجه بگیرم. در دز مناسب. بهترین جایی که آدمی می‌تواند تن و روح خود را بشناسد و سیر طیبعی‌اش را مختل کند. بایستگی و شایستگی. دز، مقدار، میزان، معیار، عیار و تزریق. و حالا می‌توانم حرفم را عوض کنم. به آن آدم چند سال پیش، به ان من احمق بخندم. در آن سرخوشی می‌توانم بسیاری از چیزها را از یاد ببرم. و فراموش می‌کنم. تیزی و لیزی و لغری خود را از دست ‌می‌دهند تمام آن کینه‌ها، عقده‌ها، فروخورده‌ها، حسرت‌ها، عشق‌ها حتی. در دز مناسب که از اضطرابم بکاهند و در بالای ابرها، بدون قدم برداشتن روی ابرها سیر کنم و مورچه‌هایی را ببینم. کوچک، زیر، هرزه و رذل. بارهای سنگین، بارهایی فراتر از طاقت روی شانه‌هایشان. بارهای شانه‌شکن‌شان. اعتیادها شاید هم از این جهت، از جهت وابستگی ما به زندگی، از نقش‌شان در جلوگیری از گسست میان ما و زندگی و در عین حال عاملی برای جدایی از زندگی، خوب باشند و برای دوام آوردن در این دنیا، بیشتر از هر چیزی لازم. تخدیر. تمام احتیاج بشری. همین است که از زنده بودن و زنده ماندن و زیستن در غیاب مخدرهایم، در آن فاصله‌ی پرفشار میان ما و آنان، تعجب می‌کنیم. به شکل پایان دنیا. به شکل تصور خدا در هیبت آدمی. به شکل دیوانگی ذهن انسانی، انسان بی‌طاقت در هنگام فکر کردن به مسائل لاینحل؛ بعید، دور، غیر ممکن؛ بدون تخدیر...

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۴۰ ۰ نظر
آ و ب

کیفه کدر...

شامدان سورام اوتورموشتوم کیتاپ اوخوردوم کی آنام گلدی اتاقا و ددی گارداشی اونا چیلله‌لیک گتیریپ. ددی مچیدده گلمیشتی. بیرزاد دمیدم. دییمدیم. نه دییه‌بیلردیم کی؟ بیر ایکی ساعات گشدی. یادیما دوشمدی، گلمدی فکرمه هچ آدینی اششیتغیم. ساعات اون‌ایکی طرفلرینده بیر ویدیویا گوزوم دوشدی. نسیمی‌نین اله‌بیر کی اوز سسیدی کی شعرینی اوخوردی. هارداسان هارداسان دییه دییه، نجه حسرتله، نجه نیسگیلله. اوزومو ساخلییامادیم. بو بش ایلین هامیسی گوزومون قاباغیننان گشدی گئتی. تولستویون ساواش لا باریش کیتاپینداکی بیر جمله‌سی عقلیمه گلدی. اونا خیانت ائلین ناتاشایی یادینا سالان پرنس آندره‌ی اوچون بله یازمیشتی: اونون یارالارینا دوز سپمیه چوخ گریب بیر علاقه‌سی واردی. اله بودا. فقط بو. فقط بو بیرجمله. هله گل گور کی نه بیر کس منه خیانت ادیپ نه‌ده او منی سویپ اونا تای. آنام یاتاننان قاباغ ددی مچید گلممیشدی. هم نیه گلسین کی قیز اوشاغی گئجه وقتی. فکر الیرم کی بونلارین هامیسی بیر بهانه‌ دی. بیر گورم زندگانیغا باغلانماغ دییخ یا دا بیر گورم آدامین اوزونه گوره دوزددیغی مشغولیت‌لر. آدام فکرلشنده هچ اینانمیر. اینانماسی دا گلمیر کی بش ایل گجیب گدیب‌دی. زندگانیغدی‌دا. بیر دن گوز آچیب باخدیغیمدا گورم کی کیرک ایل، اللی ایل گجیب. اوندادا اله ایندییه تای الیمده هچ بیر شی اولمایاجاغ. بیلیرم. بیلیرم کی من هچ بیر وقت یاشاماغی، اوپوسی انسان‌لارا تای زندگانیغ المغی باشارمایاجاغیم. یاشیم اولوپ ییرمی‌بش اما هله اله اونسچیز یاشیمداچی‌چیمین اوز باشیما دولانیرام. بیلمیرم بو یللر، کاسیرگالار منی هارایا آباراجاغ....


+ https://www.youtube.com/watch?v=a6S_eJuUQbI

۲۷ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر
آ و ب

حل‌شده...

آدم‌های چسبیده به حماقت‌های رسوم اجدادشان؛ خواه پریدن از روی آتش باشد و خواه گاوبازی وحشیانه و خونین...

۲۶ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۲۰ ۰ نظر
آ و ب

چاهی هم نمی‌شناسم...

خودم را در انتهای شب در درون آن صفر چشم باز کرده پیدا می‌کنم. روزهایم را می‌بازم علی، روزهایم را می‌بازم. نه عشق و نه قمار، افزون بر این‌ها هم روزها به عنوان اشانتیون. به درونش می‌خزم اما. به درون آن صفر دلچسب، هیچ خوش، صفر آرام، هیچ بی‌دغدغه...

۲۵ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۵۰ ۰ نظر
آ و ب