{بالاخره آره دیگه که از به را تا دیوانگی و عالم خودش، شاعرکشون سربرون، سینه گذارون، درختها هی جیغ، باغ هم کور، تبر روی سینه دف در کار فرو، ما هم که بی حس به تماشا، هی تیتر، هی مرد، هی مرگ، هی غارت و سقط وهم، هی ناظر نگران، هی راضی نگران، اما ناراضی نگران تر، میم مالکیت را حالا هی کجا بگذارم، تنها چیز از آن من، تختم، هی غیژ صدا، منم سقوط، جیغ درخت، تبر فرو، دف نگرانتر.
من خوبم فقط سر ندارم...}