بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

"بااعتنا و کلافه"

پس از دو سال، برای دومین بار خواندمش و حالا با اطمینان به این یقین می‌رسم که رمانی بهتر از آن نخواهم خواند. قلمی هذیانی که در دنیای جنده‌ها، پااندازها، فقیر-فقرا، دیوانگان و جانیان سیر می‌کند و از میان تمام کثافت‌ها و آشغال‌ها، حکمت‌هایی را بیرون می‌کشد و در مقابلت قرار می‌دهد که چاره‌ای جز تن دادن به جادویش، سِحری سیاه و سرگردان و سنگین، نداری. آمیختگی طنز و تراژدی، چنان که مد نظر شکسپیر بوده: در اوج اندوه، خنداندن مخاطب. طنزی نیش‌دار و تلخ که چون ماری بر تمام فکر آدم چمبره می‌زند و از زهرش نجاتی میسر نیست. تلخی و خشونتی که در سراسر کلماتش موج می‌زند و در سایه‌ی صراحت بی‌پرده‌اش، کلمات به تو دست نمی‌کشند، تجاوز می‌کنند. رمان‌های ضد جنگ، در برابرش به شوخی شبیه‌اند. رمان‌های کلاسیک، به سان بناهایی باستانی اما بی‌شیره و عصاره‌ی آدمی و جان آدمی، در نظرت پدیدار می‌شوند. اروتیک‌نویسان بی‌هنرهایی هستند که هیچ نگفته‌اند. خود‌زندگی‌نوشت‌ها اثری به این قدرت در شرح زندگی خود ننوشته‌‌اند. سفرنامه‌ها بی‌زنگ و جلا، فقط درگیر توضیح جزئیات حوصله‌سربُر بوده‌اند. خودش گفته است: منم بازکننده‌ی در این اتاق که رمان تا زمان این کتاب در آن راکد مانده بود. بدبینی اصیل. ناامیدی‌ میخکوب‌کننده. آینده‌نگری داهیانه. طلایه‌داری در دیدن چیزهایی که هنوز برای کسی قابل پیش‌بینی نبوده. کلمات برایش سربی داغ که تا عمق تاریک‌ترین قسمت آدمی اثر می‌کند. حکایت پایان تمدن. به ته رسیدن انسان. به خاک شدن تمدن اروپایی که از رنسانس ایجاد شده و در جنگ جهانی اول دفن شده است. دربه‌دری. آوارگی. آلودگی. زیر تمام صفحاتش، مدفن بزرگ‌ترین معضل بشر معاصر؛ تنهایی...

۱۳ آذر ۹۹ ، ۰۰:۱۹ ۰ نظر
آ و ب

به راه گلّه می‌رود...

وحی‌ای که در آن فرستنده و گیرنده و کاتب و قاری و حافظ، خودت هستی؛ هرچند اما در عمل، چه بسا خود نمی‌توانی فاعل آن باشی... چه غم بزرگی کلمنتاین...پیامبری که هر از گاهی به حرف های خودش هم پشت می‌کند، رسالتش را از یاد می‌برد و ایمانش را میان رفتارهایش جا می‌گذارد...

۱۲ آذر ۹۹ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر
آ و ب

چسبندگی بی‌وقفه...

متاسفم عزیزم، "سگ‌جانی" جایی برای شرافت باقی نمی‌گذارد؛ تو همواره با حسادت کردن به کسانی که در کم‌تر از بیست‌سالگی مرده‌اند، زندگی خواهی کرد...

۱۲ آذر ۹۹ ، ۲۳:۴۰ ۰ نظر
آ و ب

از چاله به چاه...

تن در انتظار فرود کوبنده‌ی فاجعه؛ تا که دردهای خزنده‌اش دست بردارند از نجوای لالشان در تن لحظه‌ها...

۱۱ آذر ۹۹ ، ۰۱:۱۴ ۰ نظر
آ و ب

دیر و دور...

حساب‌گر امروز و فردا و پسان‌فردا. دیگر نمی‌بیند. از فرط نزدیک بودن. نمی‌تواند این یکی را. از او خارج است. ذره ذره در این راه پیش رفته است، شاید هم پس. حالا مقام والای استادی. در بند امروز و فردا فقط. محدود. معین. مشخص. او دور را نمی‌تواند. دورترین را هم مشخصا. دور برایش هم‌ردیف غفلتی گزنده، بزرگ و درک‌نکردنی...

۱۱ آذر ۹۹ ، ۰۱:۱۲ ۰ نظر
آ و ب

اشرف مخلوقات...

دلش می‌خواست تک‌شاخی وسط پیشانی‌اش داشته باشد یا بتواند شیهه بکشد یا از نور فرار کند؛ اما انسان بود، به طرز ناجوانمردانه‌ای انسان بود...

۱۱ آذر ۹۹ ، ۰۱:۱۰ ۰ نظر
آ و ب

هیهات...

مایاکوفسکی در هزار و نهصد و شانزده نوشته است:
پل سقوطم را نخواهد دید
جام زهر را نخواهم نوشید
و یارای فشردن ماشه را نیز بر شقیقه‌ام ندارم.

هم او چهارده سال بعد با شلیک گلوله خود را کشته است...

۱۰ آذر ۹۹ ، ۰۰:۵۳ ۰ نظر
آ و ب

ای وای...ای وای...

یا دهر اف لک... سفیدی سر را تحمل کردم. تارموی سفید روی سینه‌ی راستم را هم... اما سفیدی ریش؟ ما ذلک الظن بک... زود نبود و ناگهانی و غیر منتظره؟...

۱۰ آذر ۹۹ ، ۰۰:۵۰ ۰ نظر
آ و ب

s

...Sadece sevmek, sevilmek, sevismek, sevdalanmak, sevdalik, sevdicegim, sevmek

۱۰ آذر ۹۹ ، ۰۰:۴۲ ۰ نظر
آ و ب

صحرای سفید...

لایه‌ی سفید. هاله‌ی مرگ- سایه، اندوه. آدم از بعضی روزهای زمستان سالم بیرون نمی‌آید. حزن پیچنده. زوال هر چه هست و نیست. آدم به هیچ چیز عادت نمی‌کند. هیچ چیز را هم از یاد نمی‌برد. تنها یک بار. تنها یک بار کافی است تا برای همیشه بماند، تازگی‌اش را از دست بدهد و در وقت لازم، در تو جولان بدهد. آدمی باید زجر بکشد. آدمی فقط زجر می‌کشد. آدمی همیشه زجر می‌کشد. تمام تقلاها برای لحظه‌ای آسودن. بی‌ارزش. بی‌اهمیت. دست‌نیافتنی. سراب. ایستادن خون از حرکت. مردگی. کبودی انگشتان. ناچیزی. بدچیزی. بی‌چیزی. زاده‌ی رنج و بنده‌ی ضعف. آن شب، آن‌ها که لختِ گوشت، بی‌حایل و حجاب، سردی را لمس کرده است. حقیقی‌ترین شکل تجسم‌یافته‌ی آدمی. خون‌مردگی. در حال عادت نکردن. در حال از یاد نبردن. در حال زجر کشیدن. در حال زجر دادن. در حال زجر دیدن...

۰۹ آذر ۹۹ ، ۱۴:۵۸ ۰ نظر
آ و ب