پس از دو سال، برای دومین بار خواندمش و حالا با اطمینان به این یقین میرسم که رمانی بهتر از آن نخواهم خواند. قلمی هذیانی که در دنیای جندهها، پااندازها، فقیر-فقرا، دیوانگان و جانیان سیر میکند و از میان تمام کثافتها و آشغالها، حکمتهایی را بیرون میکشد و در مقابلت قرار میدهد که چارهای جز تن دادن به جادویش، سِحری سیاه و سرگردان و سنگین، نداری. آمیختگی طنز و تراژدی، چنان که مد نظر شکسپیر بوده: در اوج اندوه، خنداندن مخاطب. طنزی نیشدار و تلخ که چون ماری بر تمام فکر آدم چمبره میزند و از زهرش نجاتی میسر نیست. تلخی و خشونتی که در سراسر کلماتش موج میزند و در سایهی صراحت بیپردهاش، کلمات به تو دست نمیکشند، تجاوز میکنند. رمانهای ضد جنگ، در برابرش به شوخی شبیهاند. رمانهای کلاسیک، به سان بناهایی باستانی اما بیشیره و عصارهی آدمی و جان آدمی، در نظرت پدیدار میشوند. اروتیکنویسان بیهنرهایی هستند که هیچ نگفتهاند. خودزندگینوشتها اثری به این قدرت در شرح زندگی خود ننوشتهاند. سفرنامهها بیزنگ و جلا، فقط درگیر توضیح جزئیات حوصلهسربُر بودهاند. خودش گفته است: منم بازکنندهی در این اتاق که رمان تا زمان این کتاب در آن راکد مانده بود. بدبینی اصیل. ناامیدی میخکوبکننده. آیندهنگری داهیانه. طلایهداری در دیدن چیزهایی که هنوز برای کسی قابل پیشبینی نبوده. کلمات برایش سربی داغ که تا عمق تاریکترین قسمت آدمی اثر میکند. حکایت پایان تمدن. به ته رسیدن انسان. به خاک شدن تمدن اروپایی که از رنسانس ایجاد شده و در جنگ جهانی اول دفن شده است. دربهدری. آوارگی. آلودگی. زیر تمام صفحاتش، مدفن بزرگترین معضل بشر معاصر؛ تنهایی...