فقط قهقهه بزن و تا می توانی از من دور شو...
کدوم بیش تر رنج کشید ای خدای سنگدل؟ عیسایی که به صلیب کشیده شد یا مریمی که به صلیب کشیده شدن عیسایش را لمس کرد؟...
آدم ها، یک روز عمیقا به چیزی که روزی شدیدا انکارش می کردند، اقرار می کنند...
رفته است آقا. سه سالی می شود که رفته است و من مانده ام در اینجا، لابلای عکس هایی از او که به من نمی خندد...
امیدوار بودن چیز بیهوده ایست؛ وقتی که می دانی به بعضی چیزها نخواهی رسید. امروز فهمیدم. به هیچ کس نخواهم گفت...
و هیچ تنِ بی زخمی به ملکوت وارد نخواهد شد. عیسا، با زخم بر تن و تاج خون بر سر و میخ بر کف، این ها را نجوا کرد با صلیب...
سرگردان تر از باد می وزم. آرام تر از برف می بارم. مبهم تر از مه گم می شوم. این روزها. این روزهای زشت که ارزش خاطره شدن ندارند...
به صلابه ی حسرت می کشاندم، شمع آجین دلتنگی می کندم، مثله ی انتظار می سازدم...