و تو، کهنه شراب شده ای برایم. یک قطره ات کافی برای سرمستی تمام شبم...
و تو، کهنه شراب شده ای برایم. یک قطره ات کافی برای سرمستی تمام شبم...
نشینن از اینا که موقع آوارگی آدم، شونه هاشون رو دور می کنن و می گن می گذره. نشین از اینا که توو هوای بارونی چتر برمیدارن. نشین از اینا که به ماتیک می گن رژ. نشین از اینا که دوستت دارم هاشون رو واسه هرکسی خرج می کنن. نشین از اینا که به همدم شبای تنهاییشون می گن هرکسی، به تکیه گاه روزای بدبختیشون هرجایی. نشین از اینا که آدم رو از عشق متنفر می کنن. نشین از اینا که وسط خنده، آدم رو به گریه میندازن...
چی بگم آخه بهت عزیزم؟ از چشمایی که دیگه تار می بینن؟ از نفسایی که کم میارن؟ از آغوشایی که اندازم نیستن؟ از لبخندایی که شادم نمی کنن؟ از آدمایی که حرفاشون برام گنگه؟ آدما میان. می خندن. میرن. هیچ چیز عوض نمیشه. قبل از آنها دلتنگ. بعد از آن ها هم. در احمقانه ترین شکل ممکن. دلم به طرز احمقانه ای برایت تنگ است. انگار نه انگار که یک کهکشان فاصله میان ما را پر کرده است...
.
.
دیگه چی می خوای بشنوی عزیزم؟ از مرگی که بوی رسیدن به تو رو میده؟ از مرگی که بالاترین ارگاسمه؟ از مرگی که انگار نام دیگر عشقه؟ از مرگی که دوستش دارم؟ از فرصتی که امکان بودن ابدی با تو رو واسم فراهم می کنه؟ از برزخی که رهات می کنه از هرچه هست و هر چه بود و هر چه خواهد شد؟ از رویای اضمحلال؟ از مرگی که تنهاترین یقینه؟ ازشمردن ثانیه ها واسه لحظه ی غیر موعود؟ از وارد شدن به زمستان زندگی؟ از رمقی که برای ایستاده جنگیدن نمانده؟ از امیدی که توان ادامه دادنش نیست؟ از پیری کلمات توو حسرت؟ یا از خشکیدن بوسه ها در غربت؟...
.
.
از تویی که رفته ای برای همیشه؟ از منی که مانده ام؟ یا از تویی که مانده ای برای من همیشه؟...
.
.
+ از کلمات من گل ها هم پژمرده می شوند، آدم ها که دیگر هیچ...
نمی دانم اولین سوالم هستی یا اخرین جوابم؟
بدترین گمشده ام هستی یا بهترین یافته ام؟
نمی دانم...
نمی دانم خنکای جهنمی یا گرمای جنت؟
نمی دانم. از ما چه خواهد ماند؟ لبخند تو یا رنج من؟
نمی دانم باید برای ادامه دادن دست از تو بردارم یا از خودم؟
نمی دانم که می توانم یا نه. نمی دانم...
.
به آیلین بگو
که زندگی خوبی بود
تمام بیابان ها برای من
و تمام باران ها برای تو...
به هزاران سالی فکر می کنم که باید بی تو در گورستان غربت سپری کنم...