بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

چراغ را بکش...

در من توانی برای ایستاده مردن و فریادی از سر پیروزی به راه انداختن نیست. نگران نباش. این نگران نباش را به تویی می‌گویم که با نگرانی‌ات دوری از من. مرگ در شکوهش، باید که به اندازه‌ی شکوه زندگی بذل و بخشش کند. راضی‌ام به این تساوی غیر عادلانه...

۰۴ آبان ۹۹ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر
آ و ب

کجای کجا...

در کجا، تو را در کجا باید تو را دفن کنم تا بتوانم بمیرانمت؟ چنان میراندنی که از من بروی و تو در من، مترادف رمیدن بشود...

۰۴ آبان ۹۹ ، ۲۳:۰۶ ۰ نظر
آ و ب

هنوز پررمق...

انکار تو را، سفید هشیار کاغذ که بر سرم آوار می‌شود، انکار می‌کند...

۰۴ آبان ۹۹ ، ۲۳:۰۴ ۰ نظر
آ و ب

عبوری حیوانی...

کار ما از خنده و گریه گذشته است؛ بر این زندگی باید حیرت زد. بر این زندگی باید حیرت کرد...

۰۴ آبان ۹۹ ، ۲۳:۰۱ ۰ نظر
آ و ب

بالفطره...

در تو یک لولیتا نفس می‌کشد. در تو یک لولیتا زندگی می‌کند. در تو یک لولیتا تا ابد به من اخم می‌کند...

۰۴ آبان ۹۹ ، ۲۳:۰۰ ۱ نظر
آ و ب

سبزترین سرود...

نامت سرود حزینی‌ست که در لب مرگ می‌روید
و او پوشیده در شرمی آگاهانه
محتوم و مجبور
در انجام رسالت‌ بی‌کرانش
تا که تو را بی‌لمس آرزوهایت
دوباره به خاک بازگرداند
و از زنجیر تنت رها سازد.
.
تو در شکوهی که زانوی مرگ را می‌شکاند
با گشاده‌ترین آغوش ممکن
بی‌ترس و هراس 
پذیرای پیشانی نوشته‌ات
بی‌رغبت به وقوع آرزوهایت
چنان که آمده‌ بودی از خاک
باز می‌گردی به خاک
پاک و معصوم و مغسول در خون
.
نامت سرود حزینی‌ست که بر لب مرگ می‌رود
نامت سرود حزینی‌ست که در لب مرگ می‌روید
و تو در شکوهی که مرگ را بمیراند
به استخوان‌هایت حرف زدن یاد می‌دهی 
تا در دهان خاک زبان باز کنند 
که ما به خاک می‌رویم اما نمی‌میریم.

۰۲ آبان ۹۹ ، ۰۱:۵۷ ۱ نظر
آ و ب

آنانی که واقعی بودند...

پیشرو و طلایه‌دار بودن به اسم و رسم نیست؛ به شغل و کار و سن و سال هم. اینجا جایی‌ست که حادثه‌ها خود را نشان می‌دهند و فردی که در مرکز حادثه قرار می‌گیرد چه بسا هم ناخواسته پیشروی حرکتی بزرگ می‌شود و حتی شاید خودشان هم زنده نمانند تا اثرات کارشان را ببینند. خمینی فقیه‌ِ سیاستمدار بود و فروپاشی کمونیسم شوروی را هشدار داد. گلستان نویسنده بود و نزدیکی انقلاب و بازگشتی وارونه از مدرنیته به سنت را نشان داد. نجیب فاضل شاعر بود و در اشعارش از بازگشایی ایاصوفیه سخن گفت. اما به این‌ها نیست. به این نام‌های گردن کلفتی که توانسته‌اند از آینده سخن بگویند و پیشرو باشند.
.
حالا که یک سال از آبان نحس می‌گذرد، می‌توان از "محسن محمدپور" سخن گفت. هفده ساله‌‌ی کارگری که در میان اعتراضات به تصمیم بنزینی آقایان، جانش را از دست می‌دهد. آن هم هنگامی که پیراهنی سیاه منقش به ضریح و حرم بر تن دارد. او نمادی کامل از چیزی‌ست که جمهوری اسلامی کمر همت به نابودی‌اش بسته است. ضعیفانی که نه هوادارانی در نمایندگی‌های سیاسی رایج داخلی و خارجی دارند و به هجده سال نرسیده‌هایی که به گمانم جز زندگی معمولی چیزی دیگری نمی‌خواهند. عجیب نیست که بعد از چند ماه، تعریف مستضعفین هم دچار لغزش و تحریف می‌شود و دایره‌ی استضعاف فقط محدود به ضعفای طرفداران نظام. 
.
محسن محمدپورها کشته می‌شوند و با مرگ خود خبر از آینده می‌دهند. نصیب امثال محمدپورها جز ضرب و شتم و خون نیست. اما همان خون کافی‌ست تا وقاحت کذاب‌های بنفش را که از مشغول بودن دست‌هایش به کرونا و ترحیم سخن می‌گوید، عیان کند. مگر آبان سال قبل هم کرونایی در میان بود که شما دستتان مشغول باشد؟ اما دست که نمی‌تواند بیکار بشیند. شما را چه به دست‌گیری و بلند کردن و بالا بردن که خود در تعفن خود غوطه‌ می‌خورید.  اگر آبان پارسال آن همه خون هدر دادید، در آبان امسال بیش‌تر هدر خون می‌دهید در عنادتان با عقل و تدبیر و بی‌کفایتی؛ که اگر عقل و تدبیری در میان بود، این همه چشم چرا گریان بود؟
.
محسن محمدپور آدم حسابی‌ست. خیلی هم آدم‌ حسابی‌تر از کوتوله‌هایی که به توپ ضربه می‌زنند یا بی‌شرفانی که بازیگری را شاق‌ترین کار جهان می‌دانند. او یک ادم حسابی‌ست و می‌داند که که در زمانه‌ی زندگی بی‌ارزش تنها مرگ است که می‌تواند نهیبی باشد بر بیهودگی زشت زندگی بد. چه عیسای ناصری در جلجتا باشی و چه حسین‌بن‌علیِ کربلا. آدم حسابی می‌میرد و با مرگش راه را نشان می‌دهد و باز می‌کند و شرمندگی را می‌گذارد برای بازماندگانی که جرأت از خود بیرون رفتن را ندارند. آنان زمزمه نمی‌کنند؛ فریاد می‌کشند. اهل دو دو تا چهارتا نیستند و خلاف عقل معاش‌اندیش، چرتکه‌شکن‌اند. آنان در پی درست و غلط‌‌ هستند و ابایی از انجام دادن درست ندارند حتی اگر به قیمت جانشان تمام شود. 
.
تا از محسن محمدپورها حرف می‌زنی عده‌ای می‌نالند که آقا شما هم کاسب خون شده‌اید و می‌خواهید از این نمد کلاهی برای خود بدوزید و عده‌ای دیگر هم هم‌پای آنان می‌آیند که ما می‌خواهیم جمهوری اسلامی نباشد تا از حسن و حسین خلاص شویم. عده‌ی اول را چون جرأتی نیست که حتی در زبان و نه در دل هم، از دستی که تا مرفق به خون آلوده است تبرا بجوید و لعن کند و بیزار باشد، راه راحت‌تر را انتخاب می‌کند تا با میان لحاف خوابیدن هم به خدا برسد و هم خرما. دسته‌‌ی دوم را اما باید ارجاع داد به خواندن تاریخ آزادگی تا بدانند حسین برساخته‌ و متعلق به جمهوری اسلامی نیست که با از او حرف زدن، شبیه آنان شویم. و یادتان باشد که ما تا آخر عمر از آبان سخن خواهیم گفت. کاسبی ما همین است. راوی روایت‌های از یاد رفته بودن.
.
اما در هر جایی هم بی‌شرفانی پیدا می‌شوند که پیلاطس‌وار دست‌های خود را به نشانه‌ی پاک بودن بالا ببرند و یزیدانه مسئولیت خون‌های ریخته شده را به گردن زیادها و شمرها و عمربن‌سعدها بیندازند. عجیب این که در آبان هم، در تناسخی جالب روح پیلاطس و یزید سر از عبا و عمامه و کت‌وشلوار در آورده بود و یکی از باخبر شدن در صبح جمعه سخن می‌گفت و دیگری از شلیک به پا. اما سخت نبوده و نیست، دیدن دلار سی هزار تومنی و تورم چهل درصدی و ارزان‌سازی نیروی کار و بی‌توجهی به مرگ چند صد آدم در شبانه‌روز در آبان بعدی. تمام این‌ها در آبان نود و هشت عیان شد و حتی قبل‌تر از آن، در رقابت آدم‌کش و فاسد که نمایش خنده‌داری به اسم انتخابات را اجرا کردند.
.
دوران پیامبرها و اعجازها و آیات و عصمت‌ها گذشته است اما آدمی تا صحرای محشر خواهد دید و خواهد شناخت و خواهد گفت.  رسیدن به ورای زندگیِ عادی زیسته توسط بی‌شمار دیگران و معنایی دادن به زندگی اما جرأتی به اندازه‌ی شیر می‌خواهد و ثقلی در بعد کوه. کم‌ترینی از کم‌ترین‌ها بتوانند به آنجا برسند و به امکان زیستن و آفریدن پشت کنند و در مرگ خود، معنایی هزار بار عمیق‌تر و بزرگ‌تر به زندگی خود بدهند. خوشا محسن محمدپور و محسن محمد‌پورها که توانستند خود را آزاد کنند و بدا به حال ما که تن‌داده به این ذلت و نکبت، هر روز بیش‌تر از قبل، مستوجب و مستحق ذلتی ذلیلانه‌تر از ذلت قبلی می‌شویم. 
.
یک سال. یک آبان. یک زخم. یک ننگ. یک خون...

۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۲:۳۶ ۰ نظر
آ و ب

نقطه‌ی شروع...

حداقل اسامی و القاب با کارهایی که افراد انجام می‌دادند، متناسب بودند. به کسی که جان و مال مردم را غارت می‌کرد، حرامی می‌گفتند. باکره مستقیما اشاره به بکر و دست نخورده بودن داشت. درمان‌گر دردها را حکیم صدا می‌زدند. حالا چه؟ حالا که کلمات هم از شکوه خود خالی‌اند و هم از معنای خود...

۰۱ آبان ۹۹ ، ۰۰:۴۴ ۱ نظر
آ و ب

uzgunum sevgilim

ama ben kostum guzelim, nefesimin sonuna kadar hemde kostum.icimde yanan bir yangin vardi ve ben onu sondurmek icin tum hizimla kostum ama o yangin daha cok a alevlenerek ve cogalarak icten ice beni yandirmaya basladi. aciya aciya, acita acita kenidimi avutmak ve bu avutmkla unutmaya calistim. ben hep unutmamak la unatamamak arasinda gidip geldim. ben butun hayatim boyunca kacitim. benim yuzume vuran butun o yalanlari kacarak gormemege calistim. meger ben yokmusum, meger ben buyuk bir yalandan ibaretmisim. meger ben ic yasamamisim ve butun bu olaylar bir yalanmis. durmak. oldugum yerde hep durmak ve butun zamanimi, en degerli seyimi bilerek bosuna harcamak. bu kucucuk yerin etrafinda seyahet etmek. benim hayatim buymus meger. bir nevi yalan, bir nevi uyanmasini hic bilmedigim bir kabus. bak, yirmi bes yasima geldim ama hala ruya nedir diye sorsan cevabini bilemem. sevgi nedir bilmem. hayatim boyunca meger bir adim bile olsa ileri gidememisim, sadece oldugum yerde derine, en derine olan noktayi ararak bu yasa gelmisim. ve o derini, o karanti dolu ve esrarengiz noktayi bulamamisim. cok tuhaf ya. yani nerden bakarsan bak cok ama cok tuhaf. bu duruma gulmeli yoksa aglamaliyim mi? bazen gidip gelen bir intihar hevesi beni odamin ya da gunduz ortasinda isimi yapaykan beni avucunun icine aliyur. gecici ama korkutucu. baya hemde korkutucu. en cok ta cok guzel ve neseli gecen gunlerde. kendi kendime fisildamak. gunun sonunda. cok guzel bir gunde ve ben artik intihar edecegim. ama yok. daha bana ihtiyaci olan insanlar var ve benim bunu yapma hakkim yok. daha yasamak zorundayim. bu sefalete katlanmak ve ses cikarmamak. ama ne olurdu da bir derin uykuya gitseydim de uyandigimda annem istidgi gibi yirmi yasinda daha genc bir kiz olsaydi ve ben bu dunyaya hic gelmemis ve bu kadar aciyi gormemis olsaydim. ah butun omur aciyla gecmekte ve buna da bir son ok galiba. ama sahiden geride na kalmis? ne kazandim simdiye kadar? ne kaybettim? bu gece olsem hangi buyuk olayi kacirmis olurum ki? ama iste. istemeden de olsa bu kotu hayata katlanmak zorundayim. ve sana soz beni hic sevmeyen kadin, cokta uzak olmayan bir gunde, kendi ellerimle. soz. sahiden. cidden. uzgunum guzelim ama artik inanmamak inanmayi yendi. artik inanmak cok zor. imkansiz kadar...

۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۰:۳۰ ۰ نظر
آ و ب

ویوا...

در این دوره و زمانه که یک مشت احمق فریب‌خورده همراه با سیل رسانه‌های نفتی و رانتی، در پی هر شکستی خیابان‌های بالای شهر را پر کردند و شادمانه به خوشحالی پرداختند، غزه قوی باقی مانده است. دیدن روحیه‌ی مردم غزه به ما نشان می‌دهد که علی‌رغم تمام تلاش‌های دولت‌های مختلف برای یکپارچگی فرهنگی و فکری، اما هنوز هم دوران سلحشوری به پایان نرسیده است. چه با سنگ، چه به گلوله، چه با موشک و چه با فریاد؛ این را در امروزی می‌نویسم که در دیروزش، نمازگزاران فلسطینی یک هیئت اماراتی را که تحت مراقبت پلیس اسرائیل وارد مسجد الاقصی شده بودند، بیرون کردند و به آنان گفتند که اجازه نمی‌دهیم سازشکارانی امثال شما با ما صحبت کنید. غزه فرو نریخته است که هیچ، بلکه سراپاترین است. غزه قوی‌ترین باقی خواهد ماند.


توضیح لازم: سلحشوری، آرمان و مرام، پیش‌کش خیلی‌ها؛ همین که سر دیگران کلاه نگذارید، دروغ نگویید و مسئولیت‌پذیر باشید، برای ما کافی‌ست.

۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۹:۲۶ ۲ نظر
آ و ب