بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

بزرگوار...

توفیری نداشت، توفیری نداره؛ پذیرفتن یا نپذیرفتن، اطاعت کردن یا طغیان کردن، به یاد آوردن یا فراموش کردن، گفتن یا نگفتن... توفیری نداره، رسیدن یا نرسیدن...

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۱۳ ۰ نظر
آ و ب

شیخا...

چاقو اگر تیزی‌اش را از دست بدهد و نبُرد، چونان که تا پیش از آن می‌برید و به کار می‌‌آمد، مسقلی پیش آورند و بر تنش کشند تا تیز شود و دوباره به کار آید. بر آدمی که توان زیستن در او رو به اضمحلال نهاده و جانش از زندگی سیر گشته، چه باید کشید و چه باید کرد تا دوباره به کار اید و مفید واقع شود و میل به زیستن در او فوران کند...

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۱۲ ۱ نظر
آ و ب

تلاش بیهوده...

اصلا دیگر به رفتن به آنجا تحریک هم نی‌شوم. صرفِ گاه به گاهی رفتن از سر عادت و خبر گرفتن از چه می‌کند. هر گوشه و کنارشُ خاک گرفته ذاتا. نمی‌رسه به تمیز کردن و تکاندن گرد و غبار. طبیعیه. حداقل راضی کردن خودم به این که طبیعتش اینه. اما نمی‌تونم جلوی توو ذوف گرفتنش رو بزنم. هی هم فلانی فرمود و چیزهای بی‌ربط و یک مشت به درد نخور. جابجا هم نوارهای بهداشتی و نشانه‌های زنانگی. یکی هم نیست بهش بگه خب خودتُ جمع کن. تو که این نبودی. تو که این چیزارو نداشتی. بهتر از امروزش بود. بهتر از امروزت بودی. چیکار می‌تونم بکنم که چیزی به دلخواه و دلپسند ما باقی نمی‌مونه. دلالتی بر فانی بودن‌مون؟ دلیلی بر بیچارگی؟ هیچی. مطلقا هیچی. و حالم به هم می‌خوره از رفتن به اونجا. حقیقتا حال آدم به هم می‌خورد...

+ تا گردن فرو رفته در لجن و خانوم در فکر لب و دهن...

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر
آ و ب

هر، هیچ، همه...

چرا تمام نمی‌شوی؟ این حرف خطاب به کیست؟ به تو، او، ماه؟ به خود، سایه، آینه؟ به زمین، زمان، زندگی؟ به مرگ، عزرائیل، ملک‌الموت؟ به پدر، پسر، روح‌القدس؟ به حرف، هجا، کلمه؟ به دیدن، شنیدن، چشیدن؟ این حرف خطاب به کیست؟ چرا تمام نمی‌شوی؟

۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۶ ۱ نظر
آ و ب

"مژدگانی ای خیابان خواب‌ها"

حالا هی شعر بخون و کتاب ورق بزن و فیلم ببین و شوبرت گوش بده. اینا به چه کارت میان وقتی در لحظه‌ی بیرون رفتن و روبه‌رو شدن با چیزایی که خواهی دید، به کمکت نخواهند آمد؟ چی کار میکنی وقتی می‌بینی نصف شب، زن و شوهر دعوای درون خانه را ریخته‌اند میان کوچه و یکی داد می‌زند برای رفتن به خانه‌ی پدری و دیگری به روز انتخابش لعنت می‌فرستد؟ برای حسرتِ نگاهِ بی‌جانِ کودکی که نگاه بی‌دفاعش را روانه‌ی کیسه‌های در دستت می‌کند، چه در چنته داری؟ می‌گویم تو رو خدا از این خوباش بیار. اینا چیه میاری اخه؟ میگه نمیرسن. نمی‌تونن. فروش نمی‌ره و می‌مونه رو دستم. تو که می‌بینی افتادن مرد و زن را در درون سطل آشغال به امید پیدا کردن پسمانده‌ای. لابد مازوخیست‌اند و کیفور می‌شوند از رفتن در داخل آشغال؟ هجوم واکسی‌ها را و دست‌های از نیاز باز شده زنان و هی کاستن‌ها و نداشتن انگیزه‌ای برای ادامه‌ دادن و هر روز چند بار درخواست مرگ را بیش‌تر از هر زمان، می‌شود دید و شنید و بی‌تفاوت رد شد... آخ...
.
کاخ‌ها و کوخ‌ها. شکم‌های برآمده و استخوان‌های پیدا. وقاحتهای بی‌مثال و حجب و حیاهای نایاب. دراز زبان‌ها و بی‌زبان‌ها. همیشه طلب‌کارها و همیشه بدهکار‌ها. هر روز بیش‌ترها و هر روز کمترها...
.
بیدار شو روح‌الله. دوباره بخوان علیرضا عصار. به شطح برس احمد عزیزی. "سال‌های ابری" علی اشرف درویشیان...
.
تف بر تمام زنجیرها. تف بر تمام بردگی‌ها. تف بر تمام اربا‌ب‌ها. تف بر مسبب‌ها. تف بر ریش رنگی‌ها. تف بر ریش‌ کوسه‌ای‌ها. تف بر عبا شکلاتی‌ها. تف بر میر حصرها. تف بر یقه دیپلمات‌ها. تف بر شیخ نورها. تف بر اردشیرها. تف بر حرام‌خورها و حرام‌زاده ها و حرامی‌ها. تف بر تمام مردم مقصراند ها. تف بر من...

۲۸ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۶ ۱ نظر
آ و ب

آتش مقابل آتش...

دست بردن در لباس و روی پوست. کندن لباس و لخت کردن. رخنه به زیر پوست. گر گرفتن و گیراندن. دریاهای آتش گرفته. سخت صخره و نرم دشت. سوختن. سوزاندن. فراخ آسمان و تنگ زمین. به هم پیوستن. در هم رفتن. از هم رفتن. گسستن از تن. یکی شدن. یک شدن. یگانگی. غیر قابل تسخیص. چسبیده و درهم تنیده. از خود رفتن. به خود آمدن. میخکوب شدن. رخوت در زیر پوست. دست بردن در لباس و روی پوست...

۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۰۱ ۰ نظر
آ و ب

ابن الوقت...

شراب هدر کرده‌ای در بی‌وقتی و مساحی حسرت گشته‌ای در وقت...

۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۹ ۱ نظر
آ و ب

حبذا...

... به خشم آمد و پیراهن از تن بیرون آورد و ان را در هم پیچید و به طرف هویدا پرتش کرد و به صدای بلند گفت: بوش کن. بوی وجدان می‌دهد. نه بوی تعفن کسی که روح خود را فروخته.

۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۵ ۰ نظر
آ و ب

باید هم...

"حق داری بخندی. حیف که برخورده‌ای به فرتوتی‌ام؛ ندیده‌ای دورانِ پشتِ دست‌ها داغ گذاشتنم را..."

۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۳ ۱ نظر
آ و ب

اینترها با شما...

بمان رهگذر. لختی دیگرترم بمان و بخوان. بلندتر از قبلت -میان همهمه‌ی باد و عربده‌ی آدمی- گم شد بی‌جانیِ صدایت در گرداب گوش. بی‌اعتنایی‌ای از یأس، رهگذر، بخوانم که شاید نجاتم، مدفون در حفره‌ی دهانت...

۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر
آ و ب