بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

مبعوث لکاته...

که نجار بودم اگر و رسالتم، مشغول بودن با چوب و میخ تا ساختن صلیبی که سزاوار گوشت و پوست تو باشد...

۲۴ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۱۱ ۰ نظر
آ و ب

بی‌برگی...

یاد آن سوی در بود و من دست برده به چندین سال و کلید، از یاد رفته. خودِ خود بودند. بی استعاره و بدون کنایه. شاخ و برگ در آستانه‌ی خشکیدن. جوی آب کم‌ رمقی که نمی‌توانست گذران چیزی را یادآوری کند. پیرزنی کمر خمیده که صفا و صمیمیتش را از دست داده بود. صدای اردک‌ها. پاشیدن اضطرابی در تن و حرف‌هایی که پژواک‌شان در سرسرای حنجره خاموش می‌شد. من چرا اینجا آمده بودم؟ با پای خودم، در عبور از چندین سال و کفش‌های جفت‌شده و نگاه و تن بازگشته و پرهیزی به اندازه‌ی همان چند سال، دوباره در مخمصه‌ی چه بودن گم‌کردهام، شنیدن صدای خنده‌های در هم و صحبت‌های طولانی تا دم غروب و نداشتن تعلقی و قسم خوردنی برای دوباره نیامدن و دور ماندن و هم‌چنان ندانستن گم‌کرده‌ام...

۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۰ ۰ نظر
آ و ب

سر در نمی‌‌آوری...

+ تو که می‌دونی من قلب‌نازک‌ام. اگر بخوانم‌شان، گریه می‌کنم.
_ چون چیزی نخواهی فهمید و گیج خواهی شد، گریه یا خنده‌ای پس از خواندن‌شان نخواهی داشت...

۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر
آ و ب

مستقیم...

کماکان "رفتار"ی از روی "غریزه" و ابزاری در جهت تحقق انتخاب "طبیعت"؛ تغییر "شاخص قدرت" از "توان بدنی" به "توان مالی"...

۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۵ ۰ نظر
آ و ب

بی‌خطرانه...

او که همه را مقصر می‌داند، هیچ کس را مقصر نمی‌داند و او که همه را دوست دارد، هیچ کس را دوست ندارد...

۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۲ ۰ نظر
آ و ب

صراحت عریانی...

خیس‌بخارِ برخاسته از تن‌های گرمشان به شکلی قرینه‌وار در امتداد بدن‌های پرحرارت‌شان، بر بالای سرشان در هم می‌لولند وُ در هم می‌لرزند وُ در هم می‌لرزانند وُ در هم می‌لغزند...

۲۲ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۲۴ ۰ نظر
آ و ب

نات بد...

unorthodox: کم‌تر از حد انتظار. در حد "مینی" سریالی که فقط ما را از وجود یک گروه افراطی یهودی باخبر می‌سازد و با دیو و دد انگاری مطلق، به صورتی آبکی سعی می‌کند درستی کارهای نقش اول را توجیه کند اما دست خالی‌تر از آن که حرفی برای گفتن داشته باشد. چهار از ده.
.
when they see us: خوب برای کسانی که آرمانشهر خیالی خود را در سرزمین خاصی دنبال می‌کنند. پرداخت بیش از حد به ترامپ. و بی‌دلیل. به متجاوز اصلی کم‌تر از میزان لازم پرداخته می‌شود و در صحنه‌های دادگاه هم یک جور سو‌ء استفاده‌ی بیش از حد از احساسات مخاطب رخ می‌دهد. پنج از ده.
.
rome: بی‌نظیر. خاصه از این جهت که آدم‌های داستانش را رها نمی‌کند و تا آخر از پرداخت شخصیت آنان دست برنمی‌دارد. عیبش در به تصویر نکشیدن جنگ‌هایی که در آن دوران، عامل اصلی در خوشنامی یا بدنامی افراد بوده‌اند. و البته الله الله از صحنه‌ی قتل سزار. نه از ده.
.
alef: جناییِ آمیخته به تصوفی که از قسمت ششم دستش برای مخاطب باز می‌شود و فقط برای تمام کردن، ادامه پیدا می‌کند. با درگیری غیرضروری کارآگاه اصلی با گذشته‌ی خود و بهتر می‌شد اگر حل ‌کننده‌ی معما از انگلیس آمده‌ای نباشد و هی آدم‌ها به مملکت خود فحش ندهند. هفت از ده.
.
babylon berlin: توجه مستقیم و غیرمستقیم به گسترش چپ‌گرایی در دهه‌های قبل ارتباطی به گسترش اکنون آن در سیاست اروپا دارد؟ در چرنوبیل و بابیلون به صورت مستقیم و در پیکی بلایندرز به صورت غیر مستقیم. ترکیب قدرتمندی  از روایت سیاسی تاریخ و فیلم جنایی در پس زمینه‌‌ای عاشقانه. نه از ده.
.
yellowstone: خوب از جهت ترکیب گنگستری به شیوه‌ی قدیم در بطن تلاش غیرعادی یک پیرمرد برای نگه داشتن زمین وسیع خود در میان تلاش دولت و دشمانش برای غصب آن. زیبایی وحشیانه‌ای که زن‌هایش هم در هماهنگی کامل، رگه‌هایی از این وحشت را در خود دارند.  نه از ده. 

۲۱ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۲۶ ۰ نظر
آ و ب

"پرهای زمزمه"...

چیزی که در شعر سهراب سپهری بیش‌تر از هرچیزی جلب توجه می‌کند، ترکیب‌ها و عباراتی‌ست که در جاهای زیادی هم از حالت معمول فرارتر می‌رود و هم اسباب اذیت می‌شوند و هم به خنده‌داری و لوس بودن می‌رسد. "جنگ نازی‌ها با ساقه‌ی ناز" آخه؟ با تعبیر سعدی‌وارش "زبان‌آوری تا آوردن سخن". و سپهری هر دو را هم دارد و عرضه ‌میکند. حضور پرنگ عناصری از طبیعت، عرفان شرق آسیایی و توجه به عرفان ایرانی‌_اسلامی در عین حفظ نگاه خود، به اضافه‌ی انزوای او در دهه‌ی سی و دوری از حرکت عمومی هنر اعتراضی، در فردیت او تاثیر به سزایی دارد. سپهری تا نزدیکی‌های یک شاعر درجه یک می‌رود اما موفق نمی‌شود و لنگ می‌زند. از روزگار سیمان و آهن و جرثقیل بیزار است و در پی یکی شدن و توجه کردن به بخش‌هایی از طبیعت که نادیده مانده است و نخوانده. حیات برای او "غفلت رنگین یک دقیقه‌ی حواست". فهمیدن در عین لذت است. "زندگانی سیبی‌ست که باید با پوست گاز زد".خدا بیش‌تر از نوع اسلامی‌اش، یک نوع خدای شرق آسیایی آفریننده و ترک کننده و حتی شاید خود طبیعت. چیزی بدی هم درباره نگاهش است که انگار بدی در دنیای او وجود ندارد. احتمالا از تاثیرات همان عرفانی که سبب انزوایش در دهه‌ی سی هم می‌شود. از روی اشعارش انگار آدمی‌ بوده است که آزارش حتی به یک مورچه هم نرسیده است و از این چه بدتر؟ اگر دیگران را به "آب گل نکردن" فرا می‌خوانیم، نباید با کسانی که در صدد گلی کردنش برمی‌آیند، کاری کرد؟ این را کنار حرف نیما یوشج برای شعر "مردگان موت"ش بگذارید: "به مناسبت این سگ‌های ناقابل که در صدمین سال مردن کریلوف...".سپهری انگار نصفی از جهان را از شعرش پاک کرده و ندیده است یا نخواسته که ببیند...

۲۰ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۹ ۰ نظر
آ و ب

آتش کنار آتش...

آتش مقابل آتش. آتش روی آتش. آتش زیر آتش...

۲۰ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۳۴ ۰ نظر
آ و ب

ریشه یا میوه؟...

یه نخ و دو نخ‌ دیگههای از شمارش بیرون رفته و هی وول زدن به این ور و آن ور و فکر فردا و غم نان و عاصی شدن از دست خواب به دست نیامده و در وسط شیرینی‌اش هم، با عطش لب به دنبال جرعه‌ای آب خنک بیدار شدن و سر و کله زدن با کابوس‌ها و به زور بیدار شدن با هشدار موبایل و با عجله از خانه بیرون زدن، حرف فردینان سلین را در انجیل سیاهش به یادم‌ می‌اندازد و خودم را در کشمکش بدبخت یا خوشبخت بودن، آواره پیدا کردن. "هرگز فورا بدبختی کسی را باور نکنید. بپرسید که می‌تواند بخوابد یا نه؟ اگر جواب مثبت باشد، همه چیز روبراه است. همین کافی است!"...

۲۰ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۲۴ ۰ نظر
آ و ب