بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

نتوانستند...

... و این شاید وظیفه‌ای بر دوش سردی برف و سختی یخ بود که هشیارت نگه دارد از محوی رد پاها از روی زمستان آغشته به لبخندش...

۲۰ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۹ ۰ نظر
آ و ب

تهی...

چیزی برای شنیدن و حس کردن نمانده بود. از بی‌فایدگی گوش گذاشتن و دست کردن و تلاش برای شنیدن می‌آیم. بیهودگی مکرری که از شاهرگ به دست و از دست به سینه برمی‌گردد. حرکتی نبود. حرکتی نداشتم...

۱۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر
آ و ب

مرغ همسایه‌تون هیولاست...

این حرف هم که "تفاوت اصلی شرق و غرب این است که در غرب مسلمان می‌بینید امّا اسلام نه، و در شرق اسلام می‌بینید و مسلمان نه!" از جمله‌ حرف‌های همه پسند بی‌آزاری‌ست که از دستش فراری نداریم و هر از گاهی باید در فضای مجازی و خیلی کم‌تر در واقعیت با ان روبه‌رو شویم. یک حرف کلیشه‌ایِ ساده‌انگارانه، خام‌اندیشانه و جاهلانه که گوینده‌اش به اندازه‌ی کافی از جغرافیا و فرهنگ و دین بی‌اطلاع بوده است. تفاوت‌های ملی، مذهبی، دینی و عرفی در جهان این‌گونه نیست که شما به راحتی آب خوردن با کشیدن یک خط از وسط و تقسیم کردن آن به شرق و غرب، بخواهید نتیجه‌ی دلخواه خود را بگیرید. حالا شوروی در شرق است یا غرب؟ ترکیه چطور؟ غرب اروپاست یا آمریکا یا هر دو؟ بعد هم با برداشتی اشتباه تلاش‌های چندین صدساله‌ی بشر را به نام انسان غربی زدن و این تلاش‌ها برای بهتر زیستن در بعد مادی بدون توجه به آخرت، یعنی اسلام؟ واقعا؟ این قدر پرت؟ این غرب زیبا و اسلامی(!) جز در نتیجه‌ی جنایت‌ها و تجاوزها و غارت‌ها و خیانت‌ها و استعمارگری دراز به وجود آمده است؟ و اصلا مگر الآن به پایان رسیده است؟ گوینده‌ی احمق این حرف آیا از کمک انسان بلوند چشم‌آبی آلمانی در مورد سلاح‌های شمیایی به عراق صدام بی‌خبر است؟ از کشتار درسدن؟ از حمله اتمی به ژاپن؟ از غارت منابع و معادن آفریقا؟ از چپاول آثار باستانی ایران توسط دول انگلیس و فرانسه و چه و چه؟ از کودتاهای مختلف در جای جای زمین؟ از همکاری دول اروپایی و آمریکا برای به زانو در آوردن ایران؟ از تفرقه افکنی و حکومت اروپای شیک و نایس در جنوب غرب آسیا؟ اگر مواد خام و کارگر ارزانی نبود تا نیازهای اروپای از سیلی عثمانی بیدار شده را تامین کند آیا به وجود آمدن چنین تمدنی امکان پذیر بود؟ حالا ممکن است اینجا به اسم مسلمانی خیلی کارها بشود و تمایزی نگذاشت بین بانیان دین و خود دین اما حداقل می‌توان هر حرفی را به زبان نراند و کمی اندیشید و سپس با صدوری حکمی فوری مسلمان را در جایی پیدا کرد که چندین سال است از همجنس‌بازی گرفته تا ازدواج با حیوان و اشیا و ... هم دارد شکل قانونی و قبول شده به خود می‌گیرد. این‌ها هم از مسلمانی‌ست یا اسلام؟...
.
.
حال فکر کردن به این چیزها دارد از بین می‌رود و کاری هم از دست کسی ساخته نیست. یکی از تبعات گسترش اینترنت لابد همین ژست زیاددانی و با قیافه‌ی عاقل اندر سفیه پراندن چنین حرف‌هایی باشد و حالا حتی اگر حرفی از چند دهه قبل و منتسب به سید جمال. خودتحقیری‌های مدامی که در طی این چند سال به خصوص آدم زیاد با آن روبه‌رو می‌شود و کاری هم از دستش برنمی‌آید. انگشت تعجب بردن به دهان تحیر از دست پیشرفت‌های ناسا و مسخره کردن فرستادن موجود زنده به فضا توسط ایران و خایه مالی کردن برای ترودوی درگیر فساد مالی و به قیافه‌ی خادمان این خاک گیر دادن ریشه‌دارتر باید باشد که  توانی در من برای پی گرفتنش نیست...

۱۸ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۷ ۰ نظر
آ و ب

یا هیچ یا همه...

پیراهن و بوی‌اش را برای دیگر سگانت بفرست؛ من، فقط به تو راضی می‌شود...

۱۸ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۸ ۰ نظر
آ و ب

صد و هزار...

حرف‌های از دهن افتاده، جان داده لای کاغذها - دریغ از سنگینی گوش‌هایت...

۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر
آ و ب

چه دیر...

با قرار دادن نامت در کنار نامم، جمله‌ای ساخت؛ ای که "در کوی تو معروفم و از روی تو محروم"...

۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر
آ و ب

رسیده به اصل خود...

با درونی اشباع شده از غربت، غریبانگی می‌ورزد. و در این میان، دوست و غریبه برایش یکسان و در یک فاصله‌ی معین دور از او. دورتر از آن‌که کاری از دست‌شان ساخته باشد...

۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۶ ۰ نظر
آ و ب

با رخ داداندنش...

+ تو می‌گویی به میل خودم اما چگونه؟ من که از سر اجبار قدم بر این دنیا گذاشته‌ام، نه اختیار.
_ این‌ها همه بهانه است و ندیدن. تو عهدت را از یاد برده‌ای.
+ تو می‌گویی یک روزی یک کسی از من پرسیده و من هم قبول کرده‌ام. اما چنان به یاد نمی‌آورمش که هرگز رخ نداده است. رخ نداده را چگونه به یاد بیاورم و بدتر قبولش کنم؟
_ با نشانه‌ها، نشانه‌های کوچک، بسیار کوچک... 

۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر
آ و ب

سه حرفی...

خاکت کرد‌اند و از سر خاکت برگشته‌اند؛ گرد هم آمده‌های سیاه تنها. گوشه‌ای اشک و مویه، گوشه‌ای شیون و لابه. یک گوشه آه و یکی حسرت. گوشه‌ای دیگر پیرمرد سیگار از پی سیگار. آن گوشه‌ی دیگرتر ندامت ناخن می‌جود.کودک با دست خاک از صورت‌ات پاک‌‌کنان، تو استخوان‌هایت در تب و تاب گندیدن؛ هیچ چیز نه آن‌چنان که انتظارت...

۱۷ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۴ ۰ نظر
آ و ب

هنوز به کار آمدنش...

زبان بیرون آورده برای بلعیدنِ مانده‌ها. تا بوده همین بوده، تا هست همین خواهد بود. می‌دانم. کوتاه نخواهد آمد و کوتاهی نخواهد کرد تا بردن به دهان و جویدن زیر دندان. نمی‌شود دوستش نداشت اما؛ صریح است، تعارف ندارد، از پا نمی‌نشیند تا اتمام، سایه‌وار دنبال می‌کند و ناگهان اثری از آنی که دنبالش بوده، نیست. غبطه می‌خورم کلمنتاین، واقعا غبطه می‌خورم به وظیفه‌اش که غرق در بی‌حرفی انجام می‌دهد. کاش من هم اگر نه آن‌چنان قدرتم برای بلعیدن، لااقل استخوانم در دهانش ،گوشتم زیر دندانش...

+ نامش چیست آن بی‌همتا؟ از یاد برده‌ام که بی‌همتا نام ندارد، نشان ندارد، ردپایی با او نیست؛ او را آمدن و دستی کشیدن و کار خود کردن و رفتن و دور شدن در هم‌ترازی نور ماه، تنها اثری از بودنش، هنوز در کار بودنش...

۱۶ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۹ ۰ نظر
آ و ب