بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

و بینا...

و کسانی بودند که بر جبر صبر می‌کردند؛ آن‌ها که به ناتوانی آزادی خود واقف شده بودند و می‌دانستند سرنوشت همیشه قوی‌تر از خواسته‌های انسانی عمل می‌کند. آن‌ها که از صبر بر جبر به حداکثر آزادی ممکن متصور انسانی دست می‌یافتند و هم از فکر و هم از وجدان، ذهنا و قلبا، در عین رضایت از عملکرد خویش، بر بیشتر و بهتر نبودن خود افسوس می‌خوردند. آن‌ها که بر جبر صبر می‌کنند و آگاهند به حرکات آن دست نامرئی و قدرت ماورایی...

۱۷ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر
آ و ب

هم ساجد و هم مسجود...

و تن تو به دو نیمه تقسیم می‌شد؛ یک نیمه‌ات برای حرف زدن، به یاد آوردن، خندیدن و نیمه‌ای دیگر برای ساکت شدن، فراموش کردن، گریستن. یعنی از نیمه‌ات گل‌های سرخ زندگی و از دیگری گل‌های سیاه مرگ روییده بودند. دستانم به هیچ کدام نمی‌رفت. من محروم از دراز کردن دست و چیدن. من هر دو را می‌خواستم، با هم. چیزی جز این دلیل شیفتگی‌ام به آن مرکز اتصال این دو نیمه بود. با میل به او، می‌توانستم تمام این‌ها را با هم داشته باشم. و از این‌ها، هم خداوندگاری بشوم و هم شیطانکاری...

۱۷ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر
آ و ب

هم‌نشینی حمق و جهل...

از جمله‌ی حرف‌هایی که کمی زیاد به چشمم می‌خورد و من نمی‌تونم جلوی خنده‌ام را بگیرم: انسان بر هر چیزی که منع شود حریص‌تر می‌شود، ما نسلی که از هر چیزی منع شدیم و نتیجه‌ای که از این حرف‌ها گرفته می‎‌شود؛ هم نوعی بر باد دادگی روزهای گذشته بدون دستاوردی خاص و هم نوعی انداختن تقصیر گناهان به روی دیگری. انسان‌ها توانایی خوبی در لجن‌مال کردن کلمات و استفاده‌ی نابه‌جا از ان دارند. این اصلا هم شامل فمنیستی می‌شود که یک شوخی دوستانه را تجاوز کلامی می‌نامد و هم شامل ابلهی که میان منع با سختگیری تفاوتی نمی‌گذارد. باید یک بار از این آدم‌ها پرسید دقیقا از چه چیز منع شده‌اید؟ چه کسانی شما را منع کرده‌اند؟ آیا علی‌رغم منع مذکور آن کار را انجام نداده‌اید؟ آیا تابه‌حال روابط جنسی با هم‌جنس و غیرهم‌جنس خود نداشته‌اید؟ آیا کتاب‌های ممنوعه را از دستفروش‌های بی‌شمار نخریده‌اید؟ آیا فیلم‌های سینمایی مورد علاقه‌یتان را از سایت‌های فیلتر شده و فیلم‌های مستهجن را از سایت‌های پورن دیده و دانلود نکرده‌اید؟ آیا تا به حال نتوانسته‌اید مشروبات الکلی بخرید یا بنوشید؟ دقیقا از چه منع شده‌اید؟ آیا معنی منع را می‌دانید؟ آیا باید شما را به اول دبستان باز گردانیم و فارسی یادتان بدهیم؟ یا باید بگوییم نگاهی به داعش و مناطق تحت تسلط آن بیندازید تا با معنی منع مواجه شوید؟ حرف‌ها درباره‌ی عدم اجبار به دین با استناد به لا اکراه فی ‌الدین هم از این قبیل است. آیا کسی شما را به زور وادار به خواندن نماز می‌کند؟ آیا کسی در ماه رمضان شما را کنترل می‌کند که اگر روزه نگرفته‌ باشید شما را توبیخ کند؟ آیا کسی به خاطر نپرداختن خمس و زکات با شما برخوردی کرده است؟ حتی حجاب اجباری هم در این روزها یک شوخی زشت و مضحک است. دستمالی روی سر که نه موهای جلو و نه موهای عقب را می‌پوشاند و آرایشی در حد پورن‌استارها و لباس‌هایی در شأن شب زفاف... آدم‌های طوطی‌گونه، آدم‌های تکرارکنان، آدم‌های بامزه، آدم‌های خنده‌آور و خنده‌‌دار. و ساده‌لوح که از نظر یک حکومت ایده‌آل‌ترین نوع آدم‌ها هستند. می‌توان به راحتی آنان را فریب داد، دغدغه‌ی الکی و مصنوعی برایشان تراشید، به دنبال نخود سیاه فرستاد، قهرمان‌های پلاستیکی برایشان درست کرد و رویشان سوار شد...

۱۷ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۰۴ ۰ نظر
آ و ب

آنچنان که باید...

استاد تربیت بدنی یک در همان جلسه‌ی اول گفت دور زمین فوتسال را بدویم، بیست دور در دوازده دقیقه؛ با این افزونه که یکی از موارد اصلی امتحانش همین دویدن است. شروع کردیم و شتاب گرفتیم. و به یک سرعت مناسب رسیدیم و بعد از چند دور کم‌کم خستگی بر تن و عضلات هجوم آورد و چند نفری کنار یا داخل زمین یله شدند تا پس از استراحتی کوتاه دوباره شروع به دویدن کنند. در آن لحظات که خستگی با تمام توانش آدم را به ایستادن وسوسه می‌کرد، تنها یک چیز مانع دویدن می‌شد. دانستن این نکته که بعد از مکث، نفس چاق کردن و آب خوردن، زمان زیادی طول خواهد کشید تا دوباره خود را به سرعت ایده‌آل اکنون برسیم. بهتر یک‌سره و بی‌وقفه تا آخر دویدن بود. مرگ یک بار بود و شیون هم. این روزها که بعضی از روزها دور و بر ساعت هشت-نه یا یازده-دوازده به خانه می‌رسم، به یاد آن دویدن‌ها می‌افتم. به اینکه تا قبل از رسیدن به خط پایان، که در روز عادی به معنای وقت خواب است، ایستادن بی‌معنی است. نباید بایستم؛ چرا که دوباره بلند شدنم در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد. برای همین هنگام رسیدن در این ساعات، بدون رها کردن خودم روی تخت یا مبل که استراحتی کنم و بلند بشوم، به کارهایی که قرار بوده برسم، مشغول می‌شوم. با همان سرعت و با همان شدت. با مقاومت در برابر وسوسه‌ی استراحت و ادامه دادنی بی‌وقفه. اینگونه رسیدن به خط پایان- ساعت خواب، به صورت یک اتمام و لذت واقعی درمی‌آید...

۱۶ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۵۲ ۱ نظر
آ و ب

تا توانی...

دنیاپرستی کلید رنج و بلا و مرکب درد و ناراحتی‌ست.

حکمت سیصدوهفتادویک نهج‌البلاغه

ناتوانان ایمنند از رنج آفت‌های دهر
تیغ کم‌تر می‌شود با پیکر لاغر طرف.

بیدل دهلوی...

۱۶ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر
آ و ب

و نوحه‌ها...

خدا اراده کرد. آدم آفریده شد. شیطان سجده نکرد. حوا وسوسه شد. آدم سیب خورد. به زمین تبعید شدند. با هم خوابیدند. بچه‌ها به دنیا آمدند. قربانی هابیل قبول شد و قربانی قابیل نه. قابیل حسادت کرد. هابیل را کشت. بعد از آن همه چیز تکرار شد. سجده‌ها، وسوسه‌ها، بوسه‌ها، حرص‌ها، قربانی‌ها، قتل‌ها. با ابزاری بهتر و بیشتر. همه‌ی داستان انسان در همین است. از لحظه‌ی خلقت آدم تا مرگ هابیل. بعد از آن هر اتفاقی از معجزه تا طغیان علیه خداوند، تنها بازتابی از حوادث رخ داده در آن بازه است. یک بازی شطرنج. در یک طرف خداوند و در یک طرف شیطان. آدم‌ها سربازهای پیاده‌ی گوش به فرمان شیطان. تا آن لحظه‌ی موعود...

۱۶ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۰ ۰ نظر
آ و ب

هر ایرانی یک روانی...

تراپیست به مثابه‌ی فالگیر...

۱۶ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۳۴ ۰ نظر
آ و ب

روی تن کسی در کنارم...

لکه‌های سرخ در سفیدی ماه متکثر می‌گشتند و من از خیال خنجری که در پهلوی چپم فرو رفته بود و خونم را جاری کرده، با دست گذاشتن بر همانجا از خواب پریده بودم و حیران از خواب، حیران از چه بودن تعبیرش، نمی‌دانستم یوسف را باید پیدا کنم یا یونگ را. در تنهایی تاریک تکراری پایان شب راه افتاده بودم از جوانی‌هایم و رسیده بودم به آغوش‌ها، زهدان‌ها و باروری‌های ناقص بلوغ. در بینی‌ام بوی اسپرم و خون و گوشت خیس همدیگر را می‌دراندند و آدم‌های زیادی، درست و غلط، کوچک و بزرگ، زشت و زیبا، با سبیل‌های نورسته و سینه‌های نورسیده در هم می‌لولیدند. و هیچ کدام از آن آدم‌ها لباسی بر تن نداشتند و تمام آن زشتی و زیبایی توأمان را در برابر چشمانم می‌گستردند و من سیرآب می‌شدم از وحشت سال‌ها. این‌ها تمام چیزی بود که از قبل از دقایق خواب به یاد داشتم. سپس خواب، سپس کابوس، سپس ماه، سپس خون‌آشام، سپس دستانی آلوده و دهانی لزج، سپس آغوش، سپس خون، سپس لکه، سپس بیداری، سپس حیرانی برای تعبیر، سپس خیابان، سپس عریانی، سپس لکه‌های سرخ در سفیدی ماه...

۱۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۵ ۱ نظر
آ و ب

تمام شده است...

"دوره‌ی کتابخوانی هم گذشته است. کتاب هست، نویسنده‌ی کتاب هم هست، کتابخوان هم هست اما دوره‌اش دیگر گذشته"...

۱۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۰ ۰ نظر
آ و ب

در تناسب با زندگی...

حالا دیگر آدم‌ها با پنبه سرشان بریده می‌شود؛ چاقو و دستمال سفید پیشکشی نامفهوم. قطره‌ای خون ریخته نخواهد شد. دیگر کسی باشکوه نمی‌میرد...

۱۵ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر
آ و ب