و هنوز هم گاهی در میان صدا و کلمات و فریادهایت به این فکر می‌کنم که تو چه هستی آدریان؟ انگار وقتی صدایت را می شنوم قلبم را، زخمم را و قلبِ زخمی ام را از سینه‌ام بیرون می‌آورم، می بوسمش، لمسش می‌کنم، چرک و خونش را تمیز می کنم، کمی با او حرف می‌زنم و دوباره در سینه ام می گذارمش. آه آدریان. تو کیستی؟ تو کیستی؟ تو کیستی؟...