بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۴۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

تو قلی خانی؟...

قلی خان دزد بود، خان نبود. لابد تو هم اسمشُ شنفتی. وقتی سن و سال تو بود، به خودش گفت تا آخر عمرم، ببینم می‌تونم تنهایی هزارتا قافله رو لخت کنم؟ با همین یه حرف پا جونش واستاد و هزارتا قافله رو لخت کرد. آخر عمری پشت دستش رو داغ زد وُ به خودش گفت هزارتا تموم شد؛ حالا ببنیم عُرضشُ داری تنهایی یه قافله رو سالم برسونی مقصد؟...نشد... نشد. نتونست و مشغول الذمه‌ی خودش شد... تقاص از این بدتر؟

روزی روزگاری، قسمت پنجم، تک‌گویی قلی خان قبل از مرگ.

۳۰ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

کلاپیسه...

مردی در کرانه نجواکنان تو هنوز؛ مقابلش، موج‌هایِ فراموشیِ برخاسته از سرزمین تن و شهوت و نعوظ...

۲۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

شکست‌خوردگی...

کارهایی را کردن فقط برای مشغول نگه داشتن خود، ذوقی که از دنیایت کوچ کرده؛ ادامه دادنی از سر بی‌علاقگی، کنجکاویِ پی بردن به چگونگی پایان یافتن علی‌رغم دانستن نقطه‌ی پایان...

۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

ah menekseler

Dunyanin en zarif turkusu
sanki leylasindan ayri ve uzak dusen mucnunun dilinden yazlian kelimeler. hep de budur icimde bir buruk halda dolasan ve rahatsiz eden sey. senin benim degil de baskalarina, ellere yar olman. bunu kabullememk ve bunu icinde senden nefretiyle ask arsinda gidip gelmek. eller sariyor seni ve ben bundan nasil verem olmayim? saddinin dedigi gibi de en cokta ustunde ve hep senle beraber olan gomlegini kiskanmak. ne kotu, ne aci bir his. onun icin gugsunu dugmeleme. ey hep karanligin habercisi, bu gozlerine cektigin surme bile beni oldurmek icin yeterli. ve daima bunu bil ki eger olursem kanlim sensin. sen hep benim gunahim olarak kalacak ve ben hep sana tutsak kalarak sensiz yasamayi deneyecegim. ogrenmesem bile. bu gune kadar ogrememissem zaten bundan sonr da ogrenmem cok ama cok zor. senin icin yakilan hayat, omur ya da yasam nedir ki? bu en ucuzu , en degersidir belki. sana hicbir zaman gul olarak hitap etmeyecegim. cunku sen gulun aksine, coksun. buyuksun. uzunsun. hepsin. sonsuz kadar gizemli ve ilksiz kadar can yakan ve inanmilaz. geceye bakmak. yildizlar. ay. karanlik. sen yanindaki adam. ben. yol. gec kalmak. yazilmamis olmak. seni dusunmek. seni sevmek. seni sana ragmen sevmek. gece, bir hayat kadar uzun surucek ve olu ya da diri cikacagimi bilmedigim o er ya da gec gelecek gece. bu muudur sevmek? bu mudur kansiz ve ansizin gelen ve beni topraga kavustaran olum

https://www.youtube.com/watch?v=o7KboSm18SQ

۲۵ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

آفت...

البته که آسیب خواهیم دید. البته که آسیب خواهیم زد. به همدیگر، به دیگران، به هر چیزی که به دستمان برسد. این آسان است. این آسان‌تر است. آسیب زدن از آسیب دیدن. رنجاندن از رنجیدن. گریاندن از گریستن. دفاعی پیش‌دستانه و بزدلانه با احساس فتح سرزمینی که دست هیچ‌کس به آن نرسیده است و ما اولین نفری هستیم که پا بر این خشکی می‌گذاریم. اهمیتی ندارد اما. کسی اهمیتی نمی‌دهد به این‌ها. هدف فقط زودتر دست به کار شدنی‌‌ست برای دیرتر در معرض قرار گرفتن. فرار به آسان‌ترین و دم‌دستی‌ترین. آسیب زدن برای آسیب ندیدن یا حداقل به تعویق انداختن. وقتی هم که زبر و زرنگ و تند و تیزتری از تو، به تو آسیب می‌زند، تحمل می‌کنی به امید آمدن لحظه‌ی انتقام باشکوهت. ضربه‌ی کاری‌تری زدنی که جایش همیشه در او بماند. بهتر سوزاندن. بیش‌تر فرو بردن. تا لحظه‌ی آخر اثر گذاشتن و ماندن. این‌ها اما شرط بودنی‌ست که باشیم. که به چشم بیاییم. که نام ما در دهان یا دهان‌ها بچرخد. که ما را نشان دهند. بهتر این‌که آدم خودش را از این چیزهای پست و به ظاهر پرخطر اما از درون پوچ و پوک، بیرون بکشد. اعتنایی نکند. قواعدش را قبول نکند و سر باز بزند از بازیگر شدن در چنین نقشی. حالا نبودن و به چشم نیامدن و محو شدن هم چیزی نیست که آدم خود را تا سطح حیوان و جهان را تا حد جنگل، پایین ببرد و شعورش را بسپارد دست قواعد از پیش‌ تعیین شده‌ی معلوم و داوری‌های یک مشت کور و کر. اگر از عهده‌‌‌‌ی این یکی برآمد و توانست، بعدها شاید بتواند مرهمی باشد و دوایی بر دیگران و اگر هم نه که...

۲۴ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

پایان تو، پایان من است...

می‌دانم که هر وقت بخواهی و اراده کنی، می‌توانی این تنها باقی‌ مانده‌ها را هم از من بگیری. سماجتم در نگه داشتن‌شان، با این توان اندکم بیش از حد خوش‌بینانه‌ست. و اینکه بعد از گرفتن‌شان چیزی نخواهم بود جز مشتی گوشت و پوست و استخوان که درد را می‌چشد اما نمی‌فهمد...

۲۴ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

واکنش درست...

آدری هیپورن را می‌ستایم؛ هنگامی که عکاسی به او می‌گوید چین و چروک‌های صورتش را ادیت خواهد کرد، جواب می‌دهد: نه، به هیچ کدام دست نمی‌زنی. تک به تک این‌ها را به دست آورده‌ام...

۲۴ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۲۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

حناق...

روزهای ارجحیت گفتن بر نگفتن، ندیدن بر دیدن و نشنیدن بر شنیدن...

۲۴ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۴۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

نگذر...

رویایی اگر داشته‌ام سر بریده‌اند. آرزویی اگر بوده، تبعیدش کرده‌اند به مختصات جایی که پاهایم نمی‌تواند مرا آنجا ببرد. امیدی اگر بوده، شقه شقه‌هایش نوش دهان پاک‌تان. خیالی اگر وجود داشته، دزدیده‌‎اند. زندگی‌ای اگر در جریان بوده، باکره‌ای‌ست از هر جهت تجاوز شده. برای من دیگر از این‌ها نگو. من از این‌ها پرم. من از این‌ها سیرم. من از این‌ها لبریزم. من از این‌ها بیزارم.  بس است هندوانه زیر بغل گذاشتن با صبر و تلاش و امید. بس است جمله سازی با کلمات علاقه و اهمیت و ناامیدی.  بس است من هم در سن شما فلان و بهمان و بیسار. از واقعیت بگو. از تلخی بگو. از غم بگو. از چیزهایی خرج نکن که بوده و بهره‌ها برده‌ای. از آن‌ها بگو که به دست آورده‌ای. این نقاب دلسوزی و محبت و مهرُ بکَن از رویت. دانای کل بازی و پیر دنیادیدگی را ببر خانه برای زنت. من به ملموس زنده‌ام. خوابم نکن و به خوابم نبر با این حرف‌های صد من یک غاز از سر شکم‌سیری به دهان آمده و واقعی در حد تصور من از دنیا و آدم‌ها و زندگی در پونزده سالگی. افتخار و تحصیل و فرهیختگی خوراک امثال تو. " انسان‌ یا دزد است یا کارگر." در این حرف چیزی میان ما تمام می‌شود و چیز جدیدتر و واقعی‌تر شروع. آن علاقه و آشنایی با این حرف می‌میرد و فاصله در واقعی‌ترین شکل خود ما را از هم جدا می‌کند.  من این نگاه سرزنش‌‌بار را می‌شناسم. این نگاه آه که چه‌ حیف شد و  می‌توانست چه کسی بشود و پرسش محیط بر و مستتر در تمام کلمات را که چرا و چگونه؟ به تخمم نیست. به تخمت نباشد...

۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

لولی وش مغموم...

زمستان است آقای اخوان. با همان کیفیت که گفتید...

۲۱ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی