بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۴۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

شوریدگی...

این سردردی که بعد از مستی دچارش شده‌ام، حقیقی‌ست. این سرخوشی پریده اما هنوز کمی مانده. سنگینی سر که کندی را به عقربه‌ها می‌آمیزد و سرخوشیِ برآمده از تلاقیِ خیال و واقعیت که مرز را محو می‌کند و تو آنجا می‌رقصیدی. در لباسی سیاه که می‌دانستم سیاه برازنده‌‎‌ی هر تنی نمی‌شود. چشمم که خورد به ساعتی که تو زیرش می‌رقصیدی از نیمه ‌شب می‌گذشت و من می‌دانستم که اینجا و اکنون هم شب است و احتمالا از نیمه هم می‌گذرد و لبانم ضربآهنگ تکرار حروف نام تو را تکرار می‌کرد. و تو آنجا بودی. در میان چهارده اینچی که به لمس نمی‌آمدی و این کمالِ فاصله بود؛ هم در بعد زمان و هم در بعد مکان. و سپس تو هم دور می‌شدی و کمی بعد دیگر نبودی. و من بودم. تنها. سرگشته و سردرگم در برهوتی که جلد بنفش حافظ در دستم بود. "حال خونین‌ دلان که گوید باز". آه عزیزم. حافظ همیشه درست می‌گوید. حافظ همیشه غیب می‌گوید. و بعد از آن بارقه‌های پررنگ فراموشی و استجابتِ "یا لیتنی مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا"...

۰۳ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۴۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

"از همیشه آمده"...

تو زاده شده‌ای برای روایت زخم و زیبایی. شاعر تنهایی و آوازه‌خوان فراموشی. بیان تک به تک حرف‌هایی که در دهانم حالت لقلقه‌واری از بی‌معنایی را به خود گرفته‌اند و زبانم برای گفتن‌شان الکن است.
.
با ترس بر صورت و غوغا در درون و بی‌نگاه به چیزی که در پشت سر رها می‌کنی؛ تندتر قدم برداشتنی برای از یاد بردن لرزش عاجزانه‌ی صدایت در هنگام ادای بلندِ "نرو".
.
به کجا و به کجا و به کجا می‌روی؛ ای از هیچ کجا نیامده که آسمانم بارانش را و لبانم دعایش را و چشم‌هایم اشک‌هایش را بدرقه‌ی راهِ مفروش به تمام از دست‌داده‌ها و از دست‌شده‌هایت می‌کند...

 

https://youtu.be/7dy7fElU6Ns

۰۱ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

دهان‌های باز...

چرایی را که می‌فهمی، درک چگونگی هم برایت آسان می‌شود و بهت و تحیر را می‌گذرای برای دیگران...

۰۱ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

خلأ...

می‌توانی ترمیم کنی؟ آره. دیگر رسیده‌ام. رسیدن یعنی چه؟ آنجایی که هیچ بین تو و خودت نباشد...

۰۱ مرداد ۹۹ ، ۰۳:۴۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی