بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۱۸۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

از رنج، از ننگ، از شرم...

گفتم صلیبی که بر بالای تپه هست نشان چیست؟ گفت نشان رنج.
گفتم صلیبی که بر بالای کلیسا هست چطور؟ گفت نشان ننگ.
گفتم صلیبی که بر روی گردنت هست چطور؟ گفت نشان شرم...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۲۹ ۳ نظر
زوربای بازرگانی

روزی تو را از پا در خواهد آورد...

تسخیر تن دیگری به تمامی ممکن است ولی تسخیر قلبش نه... و آری کلمنتاین. این حقیقت بسیار بسیار جانکاهی است...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۲۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

نشناسم ترنج از دست...

تو نمی آمدی و ترنج ها، در حسرتِ خونِ دستانم می لرزیدند، می پلاسیدند، می لغزیدند...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۲۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

آه... آه...

آه محمد، هنوز هم حیفم می آید با دستان گناه آلودم از رنج های تو بنویسم و نامت را ببرم. آه ای محمد. آه که حتی چرک ترین زخم هایت هم پاک ترین چشمه هایی هستند که این جهان به خود دیده است...
۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۲۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

کسی که دوستش داره...

آدم باید رو کسی که دوست داره تعصب داشته باشه. این رو میگه، کش مو رو بر می داره و شروع می کنه به بستن موهاش...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۲۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

واژگون اما سرِ پا...

تکه تکه اما زنده...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۱۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

بیهوده دویده ای سال ها...

سراب، سیرابت نمی کند که هیچ، تشنگی ات را بیش تر می کند، عطشت را بالاتر می برد و بر ترک های لبانت می افزاید...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۱۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

تا...

با سیاه ترین قلم ها بر سیاه ترین صفحات می نویسمت تا هیچ کس نتواند پیدا کند سرنخ های این جنایت را. در هنگام بارش باران ها دور می شوم از این شهر تا دیده نشود رد پاهایم. به همه می گویم دوستت دارم تا هیچ کس نتواند بفهمد که در حقیقت  چه قدر تو را دوست دارم. با ستاره ها به عشق بازی مشغول می شوم تا هیچ کس نبیند نگاه هایم به ماه را...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۱۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

بوی ماه بگیر و بمان...

از اشکالِ ملکوت یکی چین های دامن توست...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۱۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

لذات مقدس...

شبیه لب بازی در میان میدان جنگ؛ پر از دلهره اما توأمان با لذتی بی کران...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۱۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی