بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۱۸۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

تمام دلداری ها بازی بود...

گفتن "با گذشت زمان درست میشه" به کسایی که سال هاست دارن با زخمشون زندگی می کنن، شبیه فحش می مونه. تا حالا نفهمیده اید و انگار قرار هم نیست به این زودی ها بفهمید....
۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۱۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

و تا غروب در آسمان بودم...

عیسا عیسا! در ناصریه بودم. با همان ردای ساده ی وصله خورده ات در کنارم بودی. تازیانه در دستت بود. نمی خندیدی. نگاهت غیظ داشت. غضب داشت. صلیب را بر دوشم نهادی. به دوش کشیدم. افتادم. بلندم کردی. کوی به به کوی. قدم به قدم. تا تپه، تا بلندی، تا جلجتا تازیانه کوبیدی بر شانه های نحیفم. رسیدیم به دار. میخ کوبیدی. زخم را حس کردم. رنج را چشیدم. به تن سردم دست نکشیدی. چشم باز کردم. یک جهان به صلیب کشیده شده بود...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۰۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

مرگ به صرفِ تو...

تا ابد در آغوشت بخوابانم...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۵۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

بلعیده ای تمام مردان را...

شما جنده اید خانم و جندگی شما حماسی ست...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۵۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

دردا، دریغا، حسرتا...

متاسفم برای هوسی که تمام شده است. متاسفم برای وداعی که فراموش کرده ام. متاسفم که دیگر در کنارت بودن در توانم نیست. متاسفم که دیگر رمقی و عشقی نمانده است. متاسفم برای زخم هایت، برای زانوان زخمی ات. متاسفم برای لب های خشکت. متاسفم برای ریمل هایی که سُر خورانده ام روی گونه هایت. متاسفم که تنها تاسف در توانم هست...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۵۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

که نبودم، که نبودی...

به لکنت میفتادی در هنگام دیدارش، از جنس لکنت عاشقان در دیدار معشوق...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۴۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

آغوش باز نکن ای...

قهقهه ات عرش رو به لرزه در میاره و تنت مومنا رو آواره ی ابدی برزخ می کنه ولی من ترجیح میدم پشیمان زاهدی باشم که گناه رو بوسیده و باهاش خداحافظی کرده و گذاشتتش کنار...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۴۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

و دلم روزی شما را خواهد خواست..

بوی شعر می دهید مادام. طعم شراب دارد لب هایتان. لمس تن تان برف را به یاد آدم می آورد. سرد اما دوست داشتنی. و دکمه هایی که باز می شوند و چشمانی که بسته می شوند...
۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۴۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

و مرا به شب سپرد...

لبانم را بوسید. چونان آخرین بوسه. آخرین بوسه ی قبل از وداع. لبانش را بوسیدم. چونان تشنه ای که آب را، چونان خماری که شراب را...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۳۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

برای رسیدن دویدی؟...

در زیر باران های به غایت شدید دویده ای، سر تا پا خیس شده ای و هیچ دستی برای خشک کردنت به سویت دراز نشده است...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۲۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی