بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۶۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

این مادر قحبه‌ها...

هر زمان و مکانی، زبان خاص خود را برای خطاب کردن به آدم‌ها و انتخاب کلمات طلب می‌کند. این که حتی در یکی سخت‌ترین شرایط این مملکت هم از سانتی‌مالیسم ناز و شیک و باادب‌تان دست برنمی‌دارید و  به منظور پرت کردن حواس آدم‌ها از مقصرین اصلی تلاش می‌کنید، در بهترین حالت منزجر کننده‌ست. دیگر باید چه بشود که این بزک کردن و آراستن واقعیت را بی‌خیال شوید؟ به کجا باید برسیم تا بدانید و متوجه بشوید که در مقابل ظالم مستکبر، خواهش و التماس و از موضع ضعف حرف زدن به کار نمی‌‌آید که هیچ، حتی او را جری‌تر هم می‌کند؟ از تلاش برای خوش‌بین بودن و در نظر گرفتن این خوش‌بینی و امیدواری کودکانه‌یتان به کسانی که هنوز تاوان کارها و سیاست‌های اشتباه آنان را می‌دهیم، خسته شدم. دلم غنج می‌رود برای آنهایی که امید توخالی به خورد ملت می‌دهند و با کمک روانشناسی و خزعبلات فرویدوارانه آنان را به بیراهه‌های اشتباهات کودکی می‌کشانند و با پروردن فانتزی موفقیت و هر خواستنی توانستنی، تلاش می‌کنند از آنان برده‌های بهتری بسازند برای فربه‌تر کردن اربابان. دلم غنج می‌رود که خرخره‌یشان را بجوم...

۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۴ ۱ نظر
زوربای بازرگانی

پل شکسته...

سیب خورده، هبوط کرده، زمین افتاده ؛ برمی‌گردم به خانه‌ی اول اما من آدم اول نیستم...

۳۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۳۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

پسین خود در مقابل پیشین...

پس چرا کلمنتاین، چرا دور شدن از زندگی باعث نزدیک شدن به مرگ نمی‌شود حتی ذره‌ای؟ حالا، حالا که مشتاق‌ترم از هر وقتی به دفن و کفن، مور و ملخ، سنگ و لحد، سیاهی روی سیاهی، سوال پشت سوال و روبه‌رو با خود و خدا...

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

پولک‌‌های خونی...

در حافظه‌ی ماهی، رفتن از تنگی به تنگ دیگر، امکان نجاتی در خود نداشت که بدنوشت او آب بود و عطشِ خاک و  تشنگیِ خشکی. همان ماهی‌ای که در پولک‌‌هایش، از آمیزش زخم و خاطره، نفرت نطفه بسته بود...

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

که هست که هست...

لانه کرده در واژه
خانه ساخته میان ویرانه
قدرتم بود اگر 
بر نوشتن بمیرم و مردن
بی‌دریغ می‌نوشتم
بمیرم و می‌مردم
و نیازم نبود به چیزی..

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

بزرگوار...

توفیری نداشت، توفیری نداره؛ پذیرفتن یا نپذیرفتن، اطاعت کردن یا طغیان کردن، به یاد آوردن یا فراموش کردن، گفتن یا نگفتن... توفیری نداره، رسیدن یا نرسیدن...

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۱۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

شیخا...

چاقو اگر تیزی‌اش را از دست بدهد و نبُرد، چونان که تا پیش از آن می‌برید و به کار می‌‌آمد، مسقلی پیش آورند و بر تنش کشند تا تیز شود و دوباره به کار آید. بر آدمی که توان زیستن در او رو به اضمحلال نهاده و جانش از زندگی سیر گشته، چه باید کشید و چه باید کرد تا دوباره به کار اید و مفید واقع شود و میل به زیستن در او فوران کند...

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۱۲ ۱ نظر
زوربای بازرگانی

تلاش بیهوده...

اصلا دیگر به رفتن به آنجا تحریک هم نی‌شوم. صرفِ گاه به گاهی رفتن از سر عادت و خبر گرفتن از چه می‌کند. هر گوشه و کنارشُ خاک گرفته ذاتا. نمی‌رسه به تمیز کردن و تکاندن گرد و غبار. طبیعیه. حداقل راضی کردن خودم به این که طبیعتش اینه. اما نمی‌تونم جلوی توو ذوف گرفتنش رو بزنم. هی هم فلانی فرمود و چیزهای بی‌ربط و یک مشت به درد نخور. جابجا هم نوارهای بهداشتی و نشانه‌های زنانگی. یکی هم نیست بهش بگه خب خودتُ جمع کن. تو که این نبودی. تو که این چیزارو نداشتی. بهتر از امروزش بود. بهتر از امروزت بودی. چیکار می‌تونم بکنم که چیزی به دلخواه و دلپسند ما باقی نمی‌مونه. دلالتی بر فانی بودن‌مون؟ دلیلی بر بیچارگی؟ هیچی. مطلقا هیچی. و حالم به هم می‌خوره از رفتن به اونجا. حقیقتا حال آدم به هم می‌خورد...

+ تا گردن فرو رفته در لجن و خانوم در فکر لب و دهن...

۳۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

هر، هیچ، همه...

چرا تمام نمی‌شوی؟ این حرف خطاب به کیست؟ به تو، او، ماه؟ به خود، سایه، آینه؟ به زمین، زمان، زندگی؟ به مرگ، عزرائیل، ملک‌الموت؟ به پدر، پسر، روح‌القدس؟ به حرف، هجا، کلمه؟ به دیدن، شنیدن، چشیدن؟ این حرف خطاب به کیست؟ چرا تمام نمی‌شوی؟

۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۶ ۱ نظر
زوربای بازرگانی

"مژدگانی ای خیابان خواب‌ها"

حالا هی شعر بخون و کتاب ورق بزن و فیلم ببین و شوبرت گوش بده. اینا به چه کارت میان وقتی در لحظه‌ی بیرون رفتن و روبه‌رو شدن با چیزایی که خواهی دید، به کمکت نخواهند آمد؟ چی کار میکنی وقتی می‌بینی نصف شب، زن و شوهر دعوای درون خانه را ریخته‌اند میان کوچه و یکی داد می‌زند برای رفتن به خانه‌ی پدری و دیگری به روز انتخابش لعنت می‌فرستد؟ برای حسرتِ نگاهِ بی‌جانِ کودکی که نگاه بی‌دفاعش را روانه‌ی کیسه‌های در دستت می‌کند، چه در چنته داری؟ می‌گویم تو رو خدا از این خوباش بیار. اینا چیه میاری اخه؟ میگه نمیرسن. نمی‌تونن. فروش نمی‌ره و می‌مونه رو دستم. تو که می‌بینی افتادن مرد و زن را در درون سطل آشغال به امید پیدا کردن پسمانده‌ای. لابد مازوخیست‌اند و کیفور می‌شوند از رفتن در داخل آشغال؟ هجوم واکسی‌ها را و دست‌های از نیاز باز شده زنان و هی کاستن‌ها و نداشتن انگیزه‌ای برای ادامه‌ دادن و هر روز چند بار درخواست مرگ را بیش‌تر از هر زمان، می‌شود دید و شنید و بی‌تفاوت رد شد... آخ...
.
کاخ‌ها و کوخ‌ها. شکم‌های برآمده و استخوان‌های پیدا. وقاحتهای بی‌مثال و حجب و حیاهای نایاب. دراز زبان‌ها و بی‌زبان‌ها. همیشه طلب‌کارها و همیشه بدهکار‌ها. هر روز بیش‌ترها و هر روز کمترها...
.
بیدار شو روح‌الله. دوباره بخوان علیرضا عصار. به شطح برس احمد عزیزی. "سال‌های ابری" علی اشرف درویشیان...
.
تف بر تمام زنجیرها. تف بر تمام بردگی‌ها. تف بر تمام اربا‌ب‌ها. تف بر مسبب‌ها. تف بر ریش رنگی‌ها. تف بر ریش‌ کوسه‌ای‌ها. تف بر عبا شکلاتی‌ها. تف بر میر حصرها. تف بر یقه دیپلمات‌ها. تف بر شیخ نورها. تف بر اردشیرها. تف بر حرام‌خورها و حرام‌زاده ها و حرامی‌ها. تف بر تمام مردم مقصراند ها. تف بر من...

۲۸ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۶ ۱ نظر
زوربای بازرگانی