قلی خان دزد بود، خان نبود. لابد تو هم اسمشُ شنفتی. وقتی سن و سال تو بود، به خودش گفت تا آخر عمرم، ببینم می‌تونم تنهایی هزارتا قافله رو لخت کنم؟ با همین یه حرف پا جونش واستاد و هزارتا قافله رو لخت کرد. آخر عمری پشت دستش رو داغ زد وُ به خودش گفت هزارتا تموم شد؛ حالا ببنیم عُرضشُ داری تنهایی یه قافله رو سالم برسونی مقصد؟...نشد... نشد. نتونست و مشغول الذمه‌ی خودش شد... تقاص از این بدتر؟

روزی روزگاری، قسمت پنجم، تک‌گویی قلی خان قبل از مرگ.