در درونم هزار اسب عربی سم می کوبند و می شکافند و می خراشند. در درونم هزار دهقان خشمگین، با خیش های خود قلبم را شخم می زنند. در درونم هزار پرنده‌ی بال بریده در حسرت پرواز می میرند. در درونم هزار پروانه‌ی کور گرد شمعی سوخته پر می زنند و می افتند. در درونم هزار مرد مادر مرده مرثیه می خوانند. در درونم هزار اعدامی در میان اشک و آتش به سوی درخت دار می روند. در درونم هزار آتش فشان، هزار شعله، هزار طوفان، هزار بوران، هزار زمستان ،هزار برف... در درونم هزار ابراهیم بت می پرستند و می ستایند و در آتش می سوزند. در درونم هزار یوسف لبان زلیخا را می بوسند...
.
.
در درونم هزار بیت، گریان. در درونم هزار شیطان، پنهان...
.
.

در درونم هزار حرف که نه می توانم به تو بگویم و نه به خودم. در درونم هزار حسرت...