خیام را نمی‌توانم از لحاظ مفهومی که در شعرهایش تبلیغ می‌کند، دوست داشته باشم. کوتاه بودن زندگی. هیچ بودنش. در لحظه زندگی کردن، پی نبردن به معنای زندگی. غنمیت شمردن دم. اپیکوریسم و لذت‌گرایی‌ای که او در اشعارش تبلیغ می‌کند، برایم معنایی ندارد. شاید یکی از عواملی هم که باعث ترجمه اشعارش به انگلیسی و رغبت انسان غربی به او می‌شود، همین باشد. "زندگی کوتاه است". این را اینگرید برگمن در "سفر به ایتالیا" می‌گوید. و شوهرش‌ جوابی می‌دهد که دوست دارم. "پس باید بهترین استفاده را از آن بکنیم". کوتاه بودن،‌ که موقع دقیق شدن در آن هم به نسبت تاریخ آفرینش،‌ برایمان کوتاه تداعی پیدا می‌کند و نه در نسبت به عمری که هر فرد زندگی می‌کند و توان انجام کارهای بسیاری را دارد؛ دلیلی بر هدر دادن زندگی نیست. چون زندگی کوتاه است باید حیوان‌وار آن را بیهوده مصرف کرد و از فرصت عقل استفاده نکرد و فکر و ذکر آدمی را مشغول به نیازهای ناچیز تنانه کرد؟  تمام این تلاش‌ها برای به جلو رفتن و بهتر کردن زندگی، برای بهتر شدن انسان است. وقتی‌ که زندگی کوتاه است و عمر ما محدود، چرا آدمی باید به  چیزهای فرعی فکر کند؟ اگر قرار است یک‌بار زندگی کنیم چرا باید آن را تلف کنیم‌؟ ترجیح می‌دهم تا جای ممکن بهترین استفاده را از این زندگی بکنم. "برای چه تلاش می‌کنی، آخرش گور است" ؛ این موعظه‌ یک نقص اساسی دارد و آن بی‌توجهی به اهمیت تمام لحظات قبل از گور است...