فصل اول "چهره‌ی مرد هنرمند در جوانی" من را پرت کرد وسط دبستان و تمام آن یادهای آمیخته به گنگی و فراموشی. مدیر همیشه اخمو. چسبیده بودن مدرسه‌ی دخترانه و یک باری که خواهرم وسط کلاسی، آمد و صدایم کرد. معلمی که به من و دو نفر دیگر پیشنهاد جهشی خواندن چهارم را داد. کلاه زمستانه‌ی لبه‌داری که فقط چشم‌ها را نمی‌پوشاند و یک بار کلاه بر سر، فکر می‌کردم گم شده و سراسیمه دنبالش می‌گشتم. معلم کوتاه قدی که به خاطر ندانستن معنای کلمه‌ای، سیلی جانانه‌ای بر صورتم نواخت. دوم اسفندی که اجرای سرود داشتیم و در بازگشت جلوی خانه کلی کفش بود. سه نفره بر روی صندلی‌ها نشستن. از قمقمه آب خوردن‌ها. در زمستان با دستان ‌یخ‌زده امتحان نوشتن...