زبان بیرون آورده برای بلعیدنِ مانده‌ها. تا بوده همین بوده، تا هست همین خواهد بود. می‌دانم. کوتاه نخواهد آمد و کوتاهی نخواهد کرد تا بردن به دهان و جویدن زیر دندان. نمی‌شود دوستش نداشت اما؛ صریح است، تعارف ندارد، از پا نمی‌نشیند تا اتمام، سایه‌وار دنبال می‌کند و ناگهان اثری از آنی که دنبالش بوده، نیست. غبطه می‌خورم کلمنتاین، واقعا غبطه می‌خورم به وظیفه‌اش که غرق در بی‌حرفی انجام می‌دهد. کاش من هم اگر نه آن‌چنان قدرتم برای بلعیدن، لااقل استخوانم در دهانش ،گوشتم زیر دندانش...

+ نامش چیست آن بی‌همتا؟ از یاد برده‌ام که بی‌همتا نام ندارد، نشان ندارد، ردپایی با او نیست؛ او را آمدن و دستی کشیدن و کار خود کردن و رفتن و دور شدن در هم‌ترازی نور ماه، تنها اثری از بودنش، هنوز در کار بودنش...