هزار حرف نوشتی و باربط و بیربط به هم آویختی و شاخههای بیبرگ و بار را به قعر دریا دوختی و مرجانهایش به سفق آسمان چسباندی و نگفتی صریح و سرراست از او که شایسته باشد و آنکه بایسته. پنهان بود و نهان میان خطوطی عریان و چشمک از پی چشمک میزد و برقی آشنا داشت برای او که آشناییای داشت. زمزمهای قریب بود برای او که بر شنیدن توانا بود و غریب، برای او که ناتوان. او که زمزمه را شنید، فریاد را به حتم درخواهد یافت و برای گوش بیگانه با زمزمه، جز گفتنِ رفتن به بر بیابان و خیابان و جستن یا ستاندن گوش برای خود، چه توانستن گفتن؟ این همه گفتی و بازنگفتیاش به قدر لازم و ضرور و کفایت. که هم لازم بود اگر، ضرورتی هم در میان بود و کفایتی در خود داشت، برای آرام کردن و تسلا یافتن و رسیدن به زمین تسکین. در تو اما هراسی بود از عریانی عیان بودن و آشکار سخن راندن از او و آن. ترس و هراسی که وامیداشتدت به کمتر گفتن و در صورت میسر نبودن این، متوسل شدن به هیچ نگفتن و واداشتن به سیر و سفر در جادهی همیشه هموار و فراهم زمان. دستی منعت میکرد از حتی به نزدیکی آن صدا شدن و تو خالی بودی از جرأت و جسارت دست یازیدن به او و آن. با این همه او و آن بود که حی و حاضر همدم و همنفس میشد در نقطهی افت و خیز. و گرچه غایبترین هم او و آن بود و جز او و آن نبود. مراد نداشتن و به قیمت بیراهه پیمودن، رنج بودن و شدن را به جان خریدن هم، بیرون بودنی دارد که آدم را به حظِ وابسته به خود بودن و استقلالی فراخور قامت خود دست یافتن، میرساند. اما احتیاجی نبود. نه او و آن را و نه تو را. که در آیین و مسلک هرچه گفتن را گفتن و به سرخی زبان تن دادن، به از آنکه از به سیاهی سر تن دادن. آگاه بودی که نشاندنش در گاه و بیگاه کلمات، او را محصور و محدود میکرد به آن کلمات و که زندگی و او، که خود زندهای به تمامی سرشار از سرزندگی، فراتر از کلمه و برگه و ورقه، نمیگنجاندیاش در توان عاجز بیان و الکن گنگ زبان. که به بند نمیشود و در غل و زنجیر نمیآید و همیشه فوران میکند و میجوشد و میخروشد و تمام منع قدمهایش را، میسوزاند و میگذرد و بیرون میزند از حد یقف هر ظرفی. سزد بر بالای کوهی بلند شدن و به تمام اندوختهی جسم و جان، فریادی سر دادن. اگر این توانستن نه، رفتن به آبی و سر فروبردن در آن و به زمزمهای مدام و مکرر، نائل شدن به وسوسهای شیطانی که این همه گفتم و هیچ نگفتم، این همه خواندم و هیچ نخواندم، این همه زیستم و هیچ نزیستم، که این همه مردم و هیچ نمردم...