خیابان
خیابان خواب‌رفته
خیابان خواب‌زده
خیابان خواب‌مانده
که در وداع مردم
به خواب مجبور شده
مردمی که دیگر
نمی‌شتابند به بیدار کردنش
تمام غم‌ها و شادی‌ها
تمام مرگ‌ها و زندگی‌ها
در او معنا یافته
در او جریان داشته
سرخ خون هم دیده
سرخ شراب هم چشیده
آغوشش همیشه باز
برای ریشه
برای تف
برای جنگ
برای بوسه
برای کند سردرگمی
برای تند سرخوشی
خیابان حالا می‌داند
خیابان حالا در یقین مطلقش
از پس تزلزل‌ها و تردیدها
می‌داند که دیگر
آدم و انسانی نمانده
تا قدم بگذارد بر رویش
و بیدارش کند در سرخ زایش روز
آخرین قدم‌ها
قاصد آخرین آدم‌ بود‌ه‌اند
و او باید این را بپذیرد
که همیشه پذیرفته
هرچیزی را
بی‌شکوه‌ و گله
تمام مقدرها را با تمام تنش
در اوج بیداری‌اش...