لینک این پستت رو برای خودم مارک کرده بودم. امروز دوباره بازش کردم و بارها خوندم و با خودم تکرار کردم. دلم میخواد قابش بگیرم و بزنم روبروم.
دلم برای تو و خوندن یادداشتهات تنگ شده.
۱۸ آذر ۰۰، ۲۰:۵۴
پاسخ:
سلام سیمیا
خیلی ممنون بابت لطفت، امیدوارم تو هم هر جا هستی، زنده و سلامت باشی.
راستش به خاطر عادت کردنم در دوران وبلاگنویسی هنوز هم هر روز به طور مرتب وبلاگهام (هم بیان و هم بلاگفا) رو چک میکنم؛ وقتی هم که نظر جدید میبینم چشمام برق میزنند.
حالا که در سایهی تو، این چند خط خودم رو دوباره خوندم، خیلی از نوشتهی خودم خوشم اومد. یه زمانی چه چیزای خوبی میتونستم بنویسم :) الآن دیگه خوندن و نوشتن را به کلی از یاد بردهام.
من که جز بدبینی چیزی ندارم که دلتنگم بشی؛ حالا یادداشتها شاید...
خودمم دلم واسه تو، دیگر خوانندگان منظم و پراکندهی اینجا، وبلاگ و وبلاگنویسی تنگ شده اما چه میشه کرد؟ زندگیه دیگه. و تقدیر خدا که به گفتهی حضرت امیر(ع) همیشه از تدبیر بندگانش قویتره. آدم یهو به خودش میاد و خودش رو مشغول انجام کارهایی میبینه که اصلاً دوستشون نداره، در حالی که آخرین باری رو هم که کار مورد علاقهشو انجام داده، به کلی فراموش کرده...
با بهترین آرزوها برایت...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سلام زوربا
امیدوارم هرکجا که هستی، سلامت باشی.
لینک این پستت رو برای خودم مارک کرده بودم. امروز دوباره بازش کردم و بارها خوندم و با خودم تکرار کردم. دلم میخواد قابش بگیرم و بزنم روبروم.
دلم برای تو و خوندن یادداشتهات تنگ شده.