هنوز هم در میانه‌ی شلوغ‌ترین و پرکارترین ساعات که فرصت سر خاراندن هم ندارم، اشباحی مرده و بی‌ربط- دست بریده، می‌آیند و می‌روند. به سرعت رنگین‌کمانی هفت رنگ از سیاهی و خاکستری. آن‌چنان پرسرعت که کسی نمی‌تواند آمدورفت‌شان را متوجه بشود و تنها من هستم که از غبار ردهایشان نفسم تنگ می‌شود...