سرنوشت و سرشت من چیست مگر جز حیرانی در پیچ و خم‌های رقصان کف دست و پریشانی در آرام‌‎ترین ساعات شبانه‌روز و شیفتگی تاریکی اسرارآمیز ساکت دورهایی که در آن دست هیچکس به من نرسد، آن دورها که گمنامی‌ام را جلا بدهند...